شیخ فضلالله مشروطهخواه بود و از رهبران مشروطه هم بود ولی وقتی که دید غربگراها و غربزدهها عنان مشروطه را در دست گرفتهاند و در آن هیاهوی مشروطهخواهی دنبال اهداف خودشان هستند، پیشنهاد داد یک گروه از مجتهدان بر قوانین مجلس نظارت کنند و همین به مذاق خیلیها خوش نیامد. بعد هم هر چقدر میتوانست جلوی خلاف شرع را در مشروطهخواهی گرفت و عاقبت این شد که هنگام فتح تهران عدهای رفتند پیش فاتحان و گفتند تا این شیخ زنده است مردم را علیه مشروطهخواهان میشوراند و دادگاهی برپا شد که البته محاکمهای نداشت و حکمش از پیش معلوم بود و شیخ فضلالله در میدان توپخانه تهران بالای دار رفت؛ ۹ یا ۱۱ مرداد سال ۱۲۸۸ شمسی بود.
عکسی هم از پیکرش بر بالای دار باقی است و این همان است که «جلال آلاحمد» گفت: «و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار، همچون پرچمی میدانم که بهعلامت استیلای غربزدگی پس از ۲۰۰ سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد».
شیخ فضلالله مشروطهخواه بود و از رهبران مشروطه هم بود ولی وقتی که دید غربگراها و غربزدهها عنان مشروطه را در دست گرفتهاند و در آن هیاهوی مشروطهخواهی دنبال اهداف خودشان هستند، پیشنهاد داد یک گروه از مجتهدان بر قوانین مجلس نظارت کنند و همین به مذاق خیلیها خوش نیامد. بعد هم هر چقدر میتوانست جلوی خلاف شرع را در مشروطهخواهی گرفت و عاقبت این شد که هنگام فتح تهران عدهای رفتند پیش فاتحان و گفتند تا این شیخ زنده است مردم را علیه مشروطهخواهان میشوراند و دادگاهی برپا شد که البته محاکمهای نداشت و حکمش از پیش معلوم بود و شیخ فضلالله در میدان توپخانه تهران بالای دار رفت؛ ۹ یا ۱۱ مرداد سال ۱۲۸۸ شمسی بود.
عکسی هم از پیکرش بر بالای دار باقی است و این همان است که «جلال آلاحمد» گفت: «و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار، همچون پرچمی میدانم که بهعلامت استیلای غربزدگی پس از ۲۰۰ سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد».
دستور عدل از پاریس، نسخه شورا از انگلیس!
شیخ فضلالله چرا رفت بالای دار؟ چون میگفت: «من والله با مشروطه مخالفت ندارم، با اشخاص بیدین و فرقه گمراه و گمراهگر مخالفم که میخواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند». و میگفت: «ایها الناس من بههیچوجه مخالف فکر مجلس شورای ملی نیستم، بلکه دخلیت خود را در تأسیس آن اساس بیشاز همه میدانم. صریحا میگویم همه بشنوید و به غایبین هم برسانید که من آن مجلس شورای ملی را میخواهم که عموم مسلمانان آن را میخواهند. به این معنی که البته عموم مسلمانان مجلسی میخواهند که اساسش به اسلامیت باشد و برخلاف شریعت محمدی و بر خلاف مذهب مقدس جعفری قانون نگذراند». و میگفت: «چه افتاده است که امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شورای ما ازانگلیسبیاید». و یکبار هم به «سید عبدالله بهبهانی» که طرفدار مشروطهخواهان بود و مخالف شیخ فضلالله بود، نصیحت کرد که:«جناب آقا! اگر از من میشنوی... والله مسلم بدان هم مرا میکشند هم تو را». و همین هم شد و یک سال بعد بهبهانی را گروهی از مشروطهخواهان در خانهاش به قتل رساندند.
شیخ فضلالله چگونه رفت بالای دار؟ «مهدی ملکزاده» از مورخان مشروطه که مخالف شیخ هم بود چنین آورده است برای ثبت در تاریخ: «شیخ از زمانی که حبس شد تا موقعی که اعدام گشت تمام ساعات را با بردباری و خونسردی و متانت گذراند و ضعفنفس از خود نشان نداد و راه عجز و ناله و توسل به این و آن را در پیش نگرفت و شخصیت خود را حفظ کرد... برق تفنگ و سرنیزهها در زیر آفتاب گرم تابستان چشم را خیره میکرد. محکوم، فاصله میان محبس و محل اعدام را با خونسردی و متانت پیمود و با کِبَر سن و پیری، ضعف و ناتوانی از خود نشان نداد و در دقایق آخر عمر، ثبات و استقامت خود را به ظهور رسانید».
بالای همان چوبه دار!
خیلیها بعدها فهمیدند که اشتباه بوده است و فهمیدند «کار خوبینکردند که مجتهد جامعالشرایطی مانند حاج شیخ فضلالله نوری را به دار آویختند». خیلیها هم بعدها فهمیدند که شیخ فضلالله چه میگفت اصلا و کجا را دیده بود از کجا. شیخ ولی جَسته بود و رَسته بود و در زندگی حقانیتش را ثابت کرد بالای همان چوبه دار. بیدلیل نیست که امام خمینی (ره) این روحانی بزرگوار را نماد مبارزه با استعمار و اندیشههای انحرافی میدانستند و فرمودند: «تاریخ یک درس عبرت است برای ما. شما وقتی که تاریخ مشروطیت را بخوانید، میبینید که در مشروطه بعد از اینکه ابتدا پیش رفت، دستهایی آمد و تمام مردم ایران را به دو طبقه تقسیمبندی کرد؛ نه ایران تنها، از روحانیون بزرگ نجف یکدسته طرفدار مشروطیت، یکدسته دشمن مشروطه، علمای خود ایران یکدسته طرفدار مشروطه، یکدسته مخالف مشروطه... تا آنجا که مثل مرحوم حاج شیخ فضلالله نوری در ایران برای خاطر اینکه میگفت باید مشروطه مشروعه باشد و آن مشروطهای که از غرب و شرق به ما برسد قبول نداریم، در همین تهران به دار زدند و مردم هم پای [دار] او رقصیدند یا کف زدند».
گناه ملی و عمومی
حالا اگر بخواهیم افق دید را وسیعتر کنیم و حقیقت ماجرا را بخواهیم و از بالاتر بخواهیم نگاه کنیم به ماجرای شیخ فضلالله، سخنان رهبر انقلاب موجز و روشنگر است. ایشان در یک سخنرانی، سکوت در برابر اعدام شیخ فضلالله را نظیر سکوت در برابر عملکرد مجلس مؤسسانی که رضاخان را بر سر کار آورد یک گناه ملی و عمومی نامیدند و فرمودند: سه جور گناه وجود دارد... نوع سوم، گناهان جمعی ملتهاست. بحث یک نفر آدم نیست که خطایی انجام دهد و یکعده از آن متضرر شوند؛ گاهی یک ملت یا جماعت مؤثری از یک ملت مبتلا به گناهی میشوند... یک ملت گاهی سالهای متمادی در مقابل منکر و ظلمی سکوت میکند و هیچ عکسالعملی از خود نشان نمیدهد؛ این هم یک گناه است، شاید گناه دشوارتری هم باشد، این همان «انّ الله لا یغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بانفسهم» است، این همان گناهی است که نعمتهای بزرگ را زایل میکند، این همان گناهی است که بلاهای سخت را بر سر جماعتها و ملتهای گنهکار مسلط میکند.
ملتی که در شهر تهران ایستادند و تماشا کردند که مجتهد بزرگی مثل شیخ فضلالله نوری را بالای دار بکشند و دم نزدند؛ دیدند که او را با اینکه جزو بانیان و بنیانگذاران و رهبران مشروطه بود به جرم اینکه با جریان انگلیسی و غربگرای مشروطیت همراهی نکرد، ضد مشروطه قلمداد کردند- که هنوز هم یک عده قلمزنها و گویندهها و نویسندههای ما همین حرف دروغ بیمبنای بیمنطق را نشخوار و تکرار میکنند- اینها را دیدند و دم برنیاوردند، چوبش را هم خوردند؛ آن کسانی که در همین شهر تهران مجلس مؤسسانی تشکیل شد و در آنجا انتقال سلطنت و حکومت به رضا شاه را تصویب کردند... آنها یکعده آدم خاص نبودند؛ این یک گناه ملی و عمومی بود... گاهی مجازات فقط شامل افرادی که مرتکب گناهی شدند، نمیشود؛ مجازات عمومی است؛ چون حرکت عمومی بوده؛ ولو همه افراد در آن شرکت مستقیم نداشتند.