رمان گردان قاطرچی ها به موضوع جنگ از زاویه طنز نگاه کرده که همین موضوع باعث شده تا حدودی تصویر شاد و مفرح از حضور رزمندگان نوجوان در صحنه های مختلف جنگ برای خواننده نوجوانروایت شود.داستان این کتابدرباره یکی از گردان های تدارکاتی در جبهه هاست.در این رمان،تعدادی از رزمنده ها با استفاده از چند تا قاطر آذوقه مورد نیاز گروهی از رزمنده ها در بالای ارتفاعات کردستان را حمل میکنند.
ماجرا از آن جا آغاز می شود که شخصیتی به نام یوسف که یک مجروح جنگی است، پس از مصدومیت، دوباره به جبهه اعزام می شود و این بار بنا به صلاحدید فرمانده گردان قرار می شود مسولیت نگهداری و آموزش چند قاطر برای حمل آذوقه و مهمات به مناطق صعب العبور در ارتفاعات کردستان برای رزمندگان به او سپرده شود و...
کتاب گردان قاطرچی ها به نوشته داوود امیریان، توسط کتابستان معرفتوکانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، در 272 صفحه روانه بازار شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
« عقل تو کله شما دوتا نیست؟ آخه من چه گناهی کردم گیر شماها افتادم؟
یوسف دهانش کف کرده بود و یکنفس فریاد میزد. سیاوش و دانیال سرشان را پایین انداخته بودند و خود را به موشمردگی زده بودند و جیک نمیزدند.
اون چه آشوبی بود که به پا کردید؟ قسم میخورم اون آتشسوزی و بههم ریختن میدون کار شما دو تا بود.
دانیال که بلد بود چهطور خودش را به موش مردگی بزند، با صدایی لرزان و بغض کرده گفت: «تو هم هی نق به جیگر ما بزن. خودت دیدی که ما کاری بکنیم؟ برای چی تهمت میزنی؟ من و سیاوش روحمون از آتشسوزی و فرار خرسها بیخبر...»
سیاوش سریع به پهلوی دانیال سیخونک زد که بند را آب ندهد؛ اما یوسف به سرعت حرف دانیال را قاپید. با صورت کج و کوله شده از خشم و عصبانیت به آن دو براق شد:
آفرین، پس اون خرسه و تولههاش رو شما دوتا آتیشپاره فراری دادید؟ میبینی کربلایی، پس الکی صاحب خرسها جلز و ولز نمیکرد که کار این دو تا بوده.
سیاوش مظلومانه به کربلایی نگاه کرد و چند بار پلک زد. کربلایی ته دلش سیاوش را دوست داشت، با دیدن چشمهای خیس سیاوش و بغض دانیال قلبش به درد آمد و گفت: «حالا که به خیر گذشته یوسفجان. این دو تا هم به اندازه کافی حرف شنیدن. دیگه بسهشونه.»
کربلایی تو هم؟ شما دیگه چرا؟ اگه دژبانی سپاه میآمد چی؟ اونوقت خلاصی ما از دست اونها کار حضرت فیل بود.»