کتاب درباره اپیدمی نابینایی است که به طور ناگهانی در شهر اتفاق می افتد. بیماری فقط یک علامت دارد: کوری. این اتفاق بدون هیاهو، درد و هشدار پیش می آید. کتاب با توصیف مردی شروع می شود که در اتومبیل خود جلوی چراغ های راهنمایی منتظر است، اما ناگهان کور می شود و دنیای او به رنگ سفید درمی آید.
《 مزیتی را که این کورها از آن برخوردار بودند، می توان توهم نور نام نهاد. در واقع برایشان فرقی نمی کرد که شب است یا روز، اولین پرتو سپیده دم است یا گرگ و میش غروب، آرامش دم صبح است یا غوغای دم ظهر، این کورها پیوسته در احاطه سفیدی روشنی بودند، مثل خورشیدی که از ورای مه بتابد.》
پس از اینکه اولین نفر نابینا شد، خیلی سریع افرادی که با او در تماس بودند نیز شروع به از دست دادن بینایی خود کرده و کور شدند. به تدریج بخش اعظمی از جامعه کور شده و دولتمردان احساس ترس و خطر کردند. بنابراین آن ها افرادی که دچار اپیدمی کوری شده بودند را در فضایی قرنطینه کردند.
آنچه در ادامه کتاب از قلم جذاب نویسنده می خوانیم، تصویری از بهترین و بدترین حالت های طبیعت بشر است. تصویری هولناک و وحشت آور از افراد کوری که برای بقای حیات تلاش می کنند و افرادی که از این وضعیت نیز سوءاستفاده می کنند.
اگر 1984 جورج اورول وحشت و ترسی بود که همیشه باید تماشا می شد، نابینایی برعکس آن است. در این کتاب، کنترل نظارتی دولت بوروکراتیک و دیوان سالاری است. با توجه به اینکه هیچ کس قادر به دیدن آن نیست، شخصیت های ناشناس در کتاب کوری، در دنیایی فرو می روند که افراد قوی از ضعیفان سوء استفاده می کنند و حتی ابتدایی ترین آداب و رسوم اجتماعی از بین می روند.
همسرپزشک شخصیتی است که در این کتاب بینایی خود را از دست نمی دهد. نویسنده توجه ویژه خود را به خانم ها اینطور نشان می دهد و از طریق همسرپزشک داستان را پیش می برد.
《 نمی توانید بدانید در جایی که همه کورند چشم داشتن یعنی چه، من که اینجا ملکه نیستم، نه، فقط کسی هستم که برای دیدن این کابوس به دنیا آمده ام. شما حسش می کنید ولی من هم حس می کنم و هم می بینم.》
مبارزه برای زنده ماندن در حالت کوری، ذهنی ثانویه و مبارز در برابر آن ایجاد می کند به طوری که تعداد کمی از شخصیت ها می توانند آینده ای فراتر از مدیریت نیازهای جسمی و فوری خود تصور کنند.
ما می بینیم که داستان از طریق چشم های یک زن میانسال که در کتاب فقط به عنوان "همسر دکتر" شناخته می شود، شکل می گیرد. این معمولی بودن و دلسوزی اوست که داستان را پایه گذاری می کند و یک بارقه امید را به آنچه گاهی به نظر می رسد تاریکی بی امان است می افزاید.
نابینایی یکی از کتاب های نادری است مفاهیم حقیقی و کوبده آن سال ها پس از خواندنش هم در ذهن باقی می ماند. قلم نویسنده شما را به دنیای نوینی منتقل می کند تا جهان را با دیدی نو ببینید.
رمان بسیار ماهرانه و جذاب نوشته شده است. سبک ساراماگو موزون، تأمل برانگیز، بازیگوش، وحشیانه و شاعرانه است. برای کسانی که به داستان های دیستوپیک علاقه دارند این کتاب از آثاری است که باید خوانده شود.
درنهایت باید گفت که این کتاب درجه یک اثری خاص و خارج از محدودیت های زمان و مکان می باشد. کتابی که در کنار توصیف خوی های حیوانی انسان که در هنگام خطر جلوه می کنند به اعتراض سیاسی و اجتماعی نیز پرداخته است. ساراماگو بر این موضوع تایید دارد که مجموعه رفتارهایی که انسان از خود نشان می دهد با توجه به موقعیت ها تعریف می شود و قابل قضاوت نیست.
خواندن کتاب اصلی همواره بهتر است اما گفتنی است که به اقتباس از کتاب کوری، فیلمی به کارگردانی فرناندو میرلز و بازی مارک روفالو و جولیان مور ساخته شده است و برای علاقه مندان به تماشا توصیه می شود.