در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۲۹۶۷۹۶
تاریخ انتشار: ۱۸ مرداد ۱۴۰۱ - ۰۸:۳۶
عمر بن سعد ملعون روز یازدهم محرم سال ۶۱ هـ. ق. تا ظهر در زمین کربلا ماند و بر کشتگان سپاه خود نماز خواند و دستور داد سرهاى دیگر شهداى کربلا را از بدن‌ها جدا کنند و به قصد تقرّب به ابن زیاد و گرفتن جایزه با خود به کوفه ببرند.

به گزارش خبرگزاری دانا عمر بن سعد ملعون روز یازدهم محرم سال ۶۱ هـ. ق. تا ظهر در زمین کربلا ماند و بر کشتگان سپاه خود نماز خواند و دستور داد سرهاى دیگر شهداى کربلا را از بدن‌ها جدا کنند و به قصد تقرّب به ابن زیاد و گرفتن جایزه با خود به کوفه ببرند.

لشکر یزید بعد از به شهادت رساندن ۷۲ تن از خاصان، متوجه سر‌های مطهر شهدا و خاندان عصمت شدند تا جنایت دیگری را رقم بزنند.

 تقسیم سر‌های شهدای کربلا


عمربن سعد ملعون روز یازدهم محرم سال ۶۱ هـ. ق. تا ظهر در زمین کربلا ماند و بر کشتگان سپاه خود نماز خواند و آنان را به خاک سپرد.

در حالی پیکر پاک فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و یاران پاکبازش در زیر آفتاب رها شده بود، دستور داد سرهاى دیگر شهداى کربلا را از بدن‌ها جدا کنند و به قصد تقرّب به ابن زیاد و گرفتن جایزه با خود به کوفه ببرند.

این سرهاى پاک که مجموع آن‌ها با سر امام علیه السلام به ۷۲ سر نورانى مى رسید اینگونه بین قبائل تقسیم شد:

قبیله کنده به سرکردگى قیس بن اشعث، سیزده سر!
قبیله هوازن به فرماندهى شمر بن ذى الجوشن، دوازده سر!
قبیله تمیم، هفده سر!
قبیله بنى اسد، نه سر!
قبیله مذحج، هفت سر!
سایر قبایل، سیزده سر!
چون روز به نیمه رسید، عمر بن سعد دستور داد تا اهل بیت امام حسین (علیه السلام) را بر شتر‌ها سوار کردند. حضرت زین العابدین (علیه السلام) را هم در حالی که بیمار بود، با غل و زنجیر بر اشتری سوار نمودند. هنگام حرکت کاروان اسرا از کنار قتلگاه، صدای شیون و گریه بانوان بلند شد که به یکباره غوغایی در کربلا به پا شد.

مشاهده آن صحنه هاى دلخراش با آن بدن هاى پاره پاره و پایمال سمّ اسبان که عمدتاً قابل شناسایى نبودند، مى توانست هر بیننده اى را از پاى درآورد.

ولى آرامشى که در زینب کبرى علی‌ها السلام، یادگار صبر و شکوه على علیه السلام ظهور کرد و صلابت و استحکامى که در کلمات دلنشین او موج مى‌زد، تا حدود زیادى آن فضاى سنگین را شکست و آن را براى آل رسول قابل تحمل کرد.

حضرت زینب (سلام الله علیها) با چشمی خون فشان رو به بدن مطهر برادر کردند و فرمودند: «به فدای آن کس که سپاهش روز دوشنبه غارت شد! به فدای آن کس که ریسمان خیامش را قطع کردند! به فدای آن کس که نه غایب است تا امید بازگشتنش باشد و نه مجروح است که امید بهبودش باشد!

به فدای آن کس که جان من فدای او باد! به فدای آن کس که با دلی اندوهناک و با لبی عطشان او را شهید کردند! به فدای آن کس که از محاسنش خون می‌چکید».

زینب که مى دانست دشمن در انتظار است تا با دیدن کوچکترین نشانه اى از ضعف وپشیمانى درخاندان پیامبر، قهقهه مستانه سر دهد، با دیدن پیکر به خون آغشته برادر، رو به آسمان کرد و گفت: «أَللَّهُمَّ تَقَبَّلْ هذا الْقُرْبانَ؛ خدایا این قربانى را قبول فرما!».

نکته قابل توجه در این فرمایش حضرت زینب (سلام الله علیها) آن است که شهادت امام حسین (علیه السلام) و غارت خیمه‌های آن حضرت را روز دوشنبه بیان فرموده‌اند در حالی که بنا به گفته تمام تاریخ نویسان روز عاشورا، روز جمعه یا شنبه بوده است.

از این رو باید گفت که این کلام بلند آن حضرت، به روز دوشنبه‌ای اشاره دارد که غاصبان خلافت در سقیفه بنی ساعده دور هم جمع شدند تا سنگ بنای انحراف و گم راهی میلیون‌ها مسلمان را بگذارند.

پس در همان جا واقعه کربلا را نیز که ثمره این فتنه ننگین بود، طراحی نمودند و در حقیقت خنجری که شمر ملعون در عصر عاشورا بر گلوی نازنین امام حسین (علیه السلام) قرار داد، غاصبان خلافت در سال ۱۱ هـ. ق. آن را از غلاف بیرون آورده و برای کشتن امام حسین (علیه السلام) آماده کرده بودند.


 حرکت کاروان اسیران از کربلا


عمر سعد پس از دفن اجساد پلید سپاهیانش نزدیک ظهر روز یازدهم محرم دستور حرکت به سوى کوفه را صادر کرد. با جسارت تمام کاروان امام حسین (ع) را، چون اسیران جنگى به بند کشیدند و با خیل نامحرمان که قاتلان ذرارى پیامبر صلى الله علیه و آله و یارانش بودند، به سوى کوفه روانه ساختند.

عبور کاروان اسرا از قتلگاه از دشوارترین لحظات تاریخ کربلا، که در عظمت و سنگینى با همه آسمان‌ها و زمین برابرى مى‏ کند، لحظه وداع جانسوز قافله اسیران با بدن ‏هاى پاره پاره شهیدان است.

دشمنان، اسیران دل‏سوخته را از کنار آن پیکرهاى پاک شهیدان عبور دادند، همان پیکرهاى غرقه به خونى که یکجا همه عزّت و مظلومیت را در خود جمع و خلاصه کرده بودند. برابر بعضى از نقل ‏ها، اسیران خود چنین درخواستى داشتند تا براى وداع با آن عزیزان شهیدشان از کنار قتلگاهشان عبور کنند.

ناگفته پیداست که ترک سرزمین کربلا در آن وضعیت غمبار و وحشتناک براى آن دل‏سوختگان بسیار دشوار و سخت بوده است. به ویژه آنکه دشمن اجساد پلید سربازانش را دفن کرده بود ولى پیکرهاى ذرارى پیامبر صلى الله علیه و آله به خصوص پیکر پاک سرور جوانان بهشت بی غسل و کفن در بیابان رها شده بود.

دشمن بدکینه نه خود به دفن آن‌ها اقدام نمود و نه اجازه تدفین آن‌ها را به کسى داد. مشاهده آن صحنه ‏هاى دلخراش با آن بدن ‏هاى پاره پاره و پایمال سمّ اسبان که عمدتاً قابل شناسایى نبودند، می‏توانست هر بیننده ‏اى را از پاى درآورد.

زنان و دختران و کودکان حرم حسینى را بر شتران بدون جهاز سوار کردند و آن‌ها را بدون پوشش مناسب، میان دشمنان حرکت داده و همانند اسیران بلاد کفر و در نهایتِ مصیبت و اندوه، به سوى کوفه‏ حرکت دادند.

اسامی اسرای اهل بیت (علیهم السلام)

«ابن عبد ربه» در «عقد الفرید» مى‌نویسد: در میان اسراء دوازده پسر بچه و نوجوان از جمله آن‌ها محمد بن الحسین و على بن الحسین علیه السلام بودند.

از جمله زنان بزرگوارى که در کربلا به اسارت درآمدند عبارتند از:

زینب کبرى علی‌ها السلام، ام کلثوم، فاطمه دختر امیرالمؤمنین علیه السلام، فاطمه دختر امام حسین علیه السلام، سکینه دختر امام حسین علیه السلام، و دختر چهارساله امام حسین علیه السلام (رقیه)، و رباب دختر امرء القیس همسر با وفاى امام حسین علیه السلام، رمله، مادر حضرت قاسم و همسر امام حسن مجتبى علیه السلام.

اینان بازماندگان از عترت رسول اللَّه بودند که ابن سعد و سپاهش حرمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در حق آن‌ها رعایت نکردند.

برگزاری مجلس ابن زیاد ملعون در روز یازدهم محرم


عمر بن سعد روز یازدهم محرم به کوفه آمد و عبـیدالله بن زیـاد، بـا برگزاری مجلس باشکوهی، اذن عمومی داد تا مردم در مجلسش حاضر شوند. آن گاه سر مقدس امام حسین (علیه السلام) را مقابل او گذاشتند و او به آن نگاه و تبسم می‌نمود و با چوبی که در دست داشت جسارت می‌کرد.

در این هنگام زید بن ارقم برخاست و در حالی که می‌گریست، فریاد زد: «چوبت را از لب و دندان حسین (علیه السلام) بردار که من با چشم خود دیدم رسول خدا (صلی الله علیه و اله) لبان مبارک خویش را بر همین لب و دهان گذارده بود!»

ابن زیاد ملعون به او گفت: «اگر پیرمردی سالخورده نبودی و عقل خود را از دست نداده بودی، گردنت را می‌زدم!» پس در این هنگام زید از جا برخاست و روانه خانه‌اش شد.

ارسال نظر