به گزارش پایگاه خبری دانا آنچه پیش روی شماست خاطرات شفاهی مرحوم آیت الله محمدرضا مهدوی کنی است که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت، ضبط و انتشار یافته است.
*معیشت طلاب
درباره معیشت طلاب باید بگویم که طلاب اوضاع خوبی نداشتند. یادم میآید در آن زمان معمولا طلاب از طبقات مستضعف و یا حداقل متوسط جامعه بودند و در میان آنها خانوادههای متمول و پولدار خیلی کم بود. بسیاری از طلاب از راه همان کمکهای اندکی که از طریق شهریهها به آنها داده میشد، امرار معاش میکردند و عدهای هم مقداری از هزینه زندگی را از راه کمکهای خانوادگی تأمین میکردند و در واقع زندگی سادهای داشتند.
روحیه طلبگی در آن زمان روحیه بسیار جالبی بود. بعد از شهریور ۱۳۲۰ که حوزهها رونق یافت معمولا افرادی به حوزهها میآمدند که واقعاً علاقه داشتند و با روحانیت و ادامه راه روحانیت و آموزش و تعلیم و تعلم در مسیر معارف دینی تناسب داشتند. اگر چه در سابق گزینشی برای انتخاب طلاب نبود که مثلا طلبهها را از نظر علمی و اخلاقی یا از نظر خانوادگی گزینش کنند و هر کس که علاقه داشت به حوزه میآمد، ولی یک گزینش طبیعی، یک صافی طبیعی و به عبارتی یک گزینش درونی وجود داشت؛ بدین صورت که اولا کسانی که واقعاً ناسالم بودند کمتر در حوزهها وارد میشدند و اگر هم میآمدند از آن جا که وضع مادی طلاب خوب نبود و در آینده نیز از نظر مادی آینده خوبی برای آنها متصور نبود قهرا آن افراد در وسط راه خودشان میرفتند و دوام نمیآوردند.
ما آن موقع زندگی ساده طلبگی و حجرههای سادهای داشتیم. مدارسی که در قم یا تهران بود، مدرسها یا مراکزی که ما میرفتیم درس میخواندیم و مباحثه میکردیم هیچ وسیله و امکاناتی نداشت. یادم میآید در قم فقط بعضی از حجرههای ما حصیر یا زیلو داشت. مدرسه فیضیه حتی زیلو هم نداشت و بعضی از حجرههایش حداکثر یک زیلوی کهنه داشت. در بسیاری از مساجد قم که در آنها درس میخواندیم چه در زمستان و چه در تابستان فقط حصیر داشت.
برای مثال مسجد «عشقعلی» که مرحوم آیتالله «بروجردی» درس میدادند و درسهای ما هم در مقطع سطوح آنجا بود اغلب قسمتهایش حصر بود، نور هم نداشت. ساختمان مساجد هم ساختمانهایی بود که نور خورشید در آن کمتر منعکس میشد. شب هم یک چراغ کوچک در آن بود. در تابستان نه پنکهای داشت، نه کولری و در زمستان هم بخاری نداشت. یادم میآید بعضی از اساتید ما حتی همین عباهای تابستانی در زمستان روی دوششان بود یعنی عبای زمستانی نداشتند و همین طور میلرزیدند و درس میدادند، ولی نشاط درس خیلی زیاد بود و آن هم به خاطر علاقه و انگیزه معنوی که در طلاب آن وقت وجود داشت بود و هیچ کس هم از این اوضاع ناراحت نبود، چون با اختیار این امر را پذیرفته بودند؛ یعنی زی طلبگی و زندگانی طلبگی را همین میدانستند و بیش از این توقع نداشتند. در حجرهها هم همینطور زندگانی ساده بود تا آنگاه که به تدریج مدرسههایی با وسایل و امکانات بهتر ساخته شد.
مدرسه فیضیه یک حوض داشت. در تابستان ماهی یک دفعه آب در آن میآمد که این حوض همه چیز در آن بود. ظرفها را همان جا میشستیم و وضو هم در آن میگرفتیم. به تدریج آب آن کم میشد و دیگر برای ما امکان استفاده از آن نبود.
در قم یک رشته قنات شور وجود داشت که آب آن را به خانهها و باغها تقسیم میکردند و در تابستان ماهی یک بار به مدرسه فیضیه میرسید.
چنین حالتی در تمام مدارس حکمفرما بود. در آن زمان ما معمولا میوه نمیخوردیم، کمتر طلبهای قدرت خریدن میوه داشت. صبحها نان و قنداق (چای شیرین) میخوردیم و بیشتر طلاب امکان خرید پنیر و کره و مانند آن را نداشتند و غذای پختنی و گرم هم خیلی کم بود. در مدرسهها آشپزخانهای نبود تا غذا به قیمت ارزان یا مجانی به طلبهها بدهند. غذا خوردن در بیرون از مدرسه و در رستورانها میان طلاب مرسوم نبود بلکه زشت بود. آن زمان اگر کسی در مهمان خانهای غذا میخورد انگشتنما بود که آنجا نشسته و از باب مثال از دیزی علی نقلی در هتلی بلوار خورده است. زیرا فکر میکردند که وضع این طلبه خوب شده است که رفته و در رستوران غذا خورده است. آن هم رستورانی که بعد از سالها درست شده بود.
ما هفتهای یکی دو بار غذای گرم میخوردیم. ظهر که میشد دوستان طلبه پس از پایان درس میآمدند میگفتند چی بخوریم؟ دو سه نفری که با هم بودند قرار میگذاشتند نان و پنیری بخوردند، نان و ماستی بخوردند و یادم میآید در تابستان که فصل انگور و هندوانه بود، نان و هندوانه یا نان و پنیر و هندوانه میخوردیم و این غذای خوب تابستان بود. در هوای گرم شهریور ماه که در قم بودیم نه یخی در مدرسه پیدا میشد و نه پنکهای وجود داشت. مثل حالا نبود که تعطیل کنند، یعنی اگر هم تعطیل میکردند چند ماه تعطیل نمیکردند. غالب طلبههای درسخوان در قم میماندند و ما گاهی در همان گرمای تابستان روزه میگرفتیم. وسیله رفاهی بسیار ناچیز بود. البته مردم هم زندگیشان پایینتر از حالا بود، اما طلبهها در مقایسه با مردم وضعشان خیلی سادهتر بود. ولی با همه این سادگی، روحیهها برای تحمل این کمبودها آمادگی داشت. من از طلبهها کمتر شنیدم که درباره وضع زندگی گلهمند باشند. واقعا به همین زندگی خویش بودیم. من بهترین دوران زندگیام را همان دوران طلبگی میدانم.
طلاب شهریههای ناچیزی هم میگرفتند. در این اواخر که مرحوم آیتالله حجت میدادند که مجموع اینها در ماه به شصت تومان نمیرسید. در آن زمان البته گرانی نبود. ولی با این حال اجازه یک اتاق در قم کمتر از پنجاه تومان نبود. یادم میآید مرحوم شهید «مطهری» رضوانالله تعالی علیه که شهریه ایشان بعد از تاهل حدود ۵۰ تومان بود، زندگی برایشان مشکل بود. خود ایشان میفرمودند که اگر من ماهی ۱۰۰ تومان داشتم ۵۰ تومانش را اجاره میدادم و با پنجاه تومان بقیه زندگی خود را اداره میکردم و در قم میماندم. اما این ۵۰ تومانی که آقا مرحوم آیتالله بروجردی میدهند فقط پول کرایه خانه ماست و واقعا این طور زندگی برای طلبهها سخت بود و این مقدار هم شهریهای بود که طلاب میگرفتند.
بنده به تشویق پدرم به طلبگی علاقه پیدا کردم در ابتدا چند روز در مدرسه سپهسالار جدید (شهید مطهری فعلی) نزد استادی به نام آقای شیخ «حسین کرمانی» -که تا پس از انقلاب زنده بود- صرف میر را شروع کردم. در آن زمان مدرسه سپهسالار مرکز رفت و آمد دانشجویان دانشکده معقول و منقول (دانشکده الهیات فعلی) بود و طلاب سنتی کمتر وجود داشت. برای من حضور در فضای آن مدرسه جالب نبود. از این رو به مدرسه «لرزاده» واقع در خیابان خراسان انتقال یافته و به محضر مرحوم حجتالاسلام و المسلمین آقای شیخ «علیاکبر برهان» رسیدم و دوران طلبگی را از آنجا آغاز کردم. فکر میکنم طلبگی را در سال ۱۳۲۴ از چهارده سالگی شروع کردیم. در آن زمان مقطع ابتدایی را در شش کلا به مدت شش سال طی میکردند. مرحوم برهان به پدرم گفتند اگر پسرت را برای خدا وقف کردهای او را اینجا بگذار و برو و اگر برای دنیا آوردهای بردار و برو. پدرم از آن جا که به روحانیت علاقه وافر داشت اشک در چشمانش جمع شد و گفت: نه، من او را وقف کردم و تا زنده هستم در حد امکان او را کمک میکنم تا زندگیاش در حد طلبگی اداره بشود و زندگی ما با وجوهی که ایشان کمک میکرد اداره میشد.
یادم میآید که در یک دورهای ایشان ماهی بیست و پنج تومان برای ما که در قم بودیم میفرستادند. البته ما که میگوییم، چون اخوی هم بودند. بیست و پنج تومان هم مال ایشان بود و با این بیست و پنج تومان زندگی ما اداره میشد؛ هم خرج خوراک و غذا و هم لباس و کتاب همه اینها را با همان اندک پول فراهم میکردیم و زندگی را اداره میکردیم. مدتی ما شهریه نمیگرفتیم، چون پدرمان به ما کمک میکرد، حتی زمانی که متأهل شدم از پدرم کمک هزینه میگرفتم.
اخوی تا آخر شهریه نمیگرفتند، زیرا ایشان احتیاط میکرد. احتیاطش بیش از بنده بود، لذا از سهم امام نمیگرفت و پولی را هم که از پدر میگرفت در قبال آن تابستانها برای پدر، در کن کار میکرد؛ یعنی تابستانها سه چهار ماهی در ملک پدری کشاورزی میکرد و هم اکنون نیز ایشان این حالت را دارند که از وجوه استفاده نمیکنند. البته بنده این جور نبودم و شهریه را بیشتر صرف خرید کتاب میکردم. تصورم این بود که اگر کتاب بخرم بهتر است.
آنطور که به یاد دارم در اوایل طلبگی در یک مقطع، شهریه مرحوم آقای بروجردی حدود، ده، دوازده تومان بود که به تدریج هم که به مقطع بالاتر رفتم قدری شهریه بیشتر شد و آنگاه که متأهل شدم ماهی ۵۰ تومان شهریه میگرفتیم.
گزارش از امیر محمد کلانتری