دکتر حمیدرضا آیت اللهی، استاد فلسفه و ریبس سابق پژوهشگاه علوم انسانی نوشت: همانگونه که می دانیم محدودیتهای نشر معارف در زمان مولا بسیار بود ولذا برای ماندگار شدنِ آن دستورالعمل های زندگی سعی می شد که در مختصر ترین کلام، مقصود خود را بگویند تا اندیشمندان بتوانند با حافظه خود در حفظ آنها توفیق یابند. اما در حال حاضر که امکانات نشر معارف فراوان گردیده است، ضرورت داشت که این توصیه ها در قالبی متناسب با ادبیات روز و کمی بدور از اختصار و قابل فهم تر برای جوانانمان تهیه گردد. ذیلا این نصیحت های مبتنی بر چکیده زندگی مولایمان در قالب بیان زمانه مان تقدیم می گردد.
درد دلها و توصیه هایی از کسی که تو را به این دنیا کشانده است:
پدری که بالاخره ازبین خواهد رفت، ناهمواری جریان زمان را تجربه کرده است و بر آن شهادت می دهد، بسیاری از سالهای زندگی اش را گذرانده است، و می داند که جز تسلیم روزگار شدن چاره ای ندارد، تجربیات او جز بدبینی به دنیا قضاوتی برای او باقی نگذاشته است، مردگان برای او مسکنی باقی گذاشته اند که او در آن زندگی می کند، و بخوبی دریافته است که روزی ناگزیر باید خود در سلک مردگان قرار گیرد و مسکن به دیگری سپارد.
به کسی که پا در این دنیای خاکی گذاشته است:
هم او که در خیال خود آرزوهایی می پروراند که هرگز به آنها نخواهد رسید، مسیری را می پیماید که کسان دیگر در آن راه به هلاکت افتاده اند، انواع بیماری ها اورا هدف گرفته اند تا به او بتازند، روزگار او را در ازای سرمایه عمرش به گروگان گرفته است، هدف آماج تیرهای بلایا و مصائب قرار گرفته است، دنیا نیز اورا به کرنش و بندگی کشانده است، در زندگی اش کالایی جز فریب را به تجارت نمی برد، از آرزوهای نفسانی جز زیان چیزی نصیبش نمی شود، در چنگال بی رحم مرگ اسیر است، ناگزیر از هم قسم شدن با غصه ها و مصیبتها و همدم انواع اندوهها و ناراحتی ها شده است، انواع آفتها اورا هدف تیرهای خود کرده اند، شهوات و خواهشهای نفسانی پشت او را به خاک مالیده اند، بر مسند پیشین مردگان نشسته است.
فرزندم، من از دنیایی که پشت سر گذاشته و نامردی های آن را چشیده ام و از سرکشی و یاغی گری روزگار که دیده ام و آخرتی که پیش رو دارم، روشن بینی بسیاری یافته ام که مرا وامی دارد که از یاد کسان دیگری جز خودم کناره کشم و تمام تلاش خود را به سرنوشت خودم منحصر کنم؛ و چون تمام هم و غم من به خودم و نه هم و غم دیگران محدود شد، اندیشه منطقی من نیز آن روشن بینی ام را تایید کرد و مرا از خواهشهای نفسانی ام بازداشت و فقط مرا به توجه به کار خودم ملتفت نمود. اینگونه بود که مرا به جدی ترین امور زندگی ام واداشت تا مبادا آن را شوخی تصور کنم و مرا تابع راستی و صداقتی قرار داد که ذره ای آلوده به نادرستی نیست.
از طرف دیگر تو را، ای فرزند عزیزم، نه تنها پاره تن خودم یافتم بلکه تمام وجودم را در تو متمثل می دیدم آن گونه که اگر آزردگی به تو برسد گویی خودم در آن آزردگی رنج می کشم و حتی اگر جان تو در خطر افتد گویا خودم گرفتار مرگ شده ام.
لذا هرچه که تمام دغدغه و دل نگرانی زندگی تو باشد، همان ها نیز دغدغه و دل نگرانی خودم است. اینگونه بود که قلم بدست گرفتم و دلگرم و امیدوار به راهگشا بودنِ این تجربیات و بینش ها -چه زنده باشم و چه نباشم- آنها را برای تو روی کاغذ آورده ام.