در آغاز محرم سال 1383 ق برابر با خرداد 1342 قم به صورت پایگاه ضد رژیم درآمده و شور خاصی در آن برپا بود. عصر عاشورای آن سال برابر با سیزدهم خرداد 1342 حضرت امام خمینی(ره) با حضور در مدرسه فیضیه، طی سخنان کوبنده‏ای، ضمن انتقاد شدید از رژیم پهلوی و اربابان آمریکایی و اسرائیلی شاهِ ایران، پرده از جنایات طاغوت برداشتند. حضور مردم در سخنرانی به اندازه‏ای بود که تمام صحن فیضیه و دارالشفاء، صحن حرم حضرت معصومه، میدان آستانه و اطراف، مملو از جمعیت بود. در پی سخنرانی افشاگرانه حضرت امام، در سحرگاه پانزدهم خرداد سال 1342، دژخیمان رژیم ستمشاهی به خانه ساده و بی‏آلایش امام در قم یورش برده و امام را دستگیر و دور از چشم مردم به زندانی در تهران منتقل کردند. هنوز چند ساعتی از این حادثه نگذشته بود که فریاد مردم معترض و انقلابی، علیه حکومت دیکتاتوری شاه بلند شد و خواستار برقراری حکومت اسلامی و پایان دادن به رژیم ستمشاهی شدند. به همین جرم بود که گلوله‏های برخاسته از خشم و کینه حکومت ننگین شاه، قلب هزاران مسلمان انقلابی بپاخاسته را در این روز نشانه رفت و با به خاک و خون کشیدن آنان، قیام خونبار و جاوید پانزدهم خرداد 42 شکل گرفت.

متن کامل سخنرانی حضرت امام(ره) در در روز 13 خرداد 1342 در ادامه آورده شده است:

 

بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

مخالفت رژیم با اساس اسلام‏

الآن عصر عاشوراست ... گاهی که وقایع روز عاشورا را از نظر می‏گذرانم، این سؤال برایم پیش می‏آید که اگر بنی امیه و دستگاه یزید بن معاویه تنها با حسین، سر جنگ داشتند، آن رفتار وحشیانه و خلاف انسانی چه بود که در روز عاشورا با زنهای بی‏پناه و اطفال بیگناه مرتکب شدند؟ بچه خردسال چه تقصیر داشت؟ زنها چه تقصیر داشتند؟ نظرم این است آنها با اساسْ سر و کار داشتند، بنی هاشم را نمی‏خواستند، بنی امیه با بنی هاشم مخالفت داشتند، نمی‏خواستند شجره طیبه باشد. همین فکر در ایران [وجود] داشت. اینها با بچه‏های شانزده- هفده ساله ما چه کار داشتند؟ سید شانزده- هفده ساله به شاه چه کرده بود؟ به دولت چه کرده بود؟ به دستگاههای سفاک چه کرده بود؟ لکن این فکر پیش می‏آید که اینها با اساس مخالفند، با بچه مخالف نیستند. اینها نمی‏خواهند که اساس موجود باشد؛ اینها نمی‏خواهند صغیر و کبیر ما موجود باشد.

 

اسرائیل، دشمن اسلام و ایران‏

اسرائیل نمی‏خواهد در این مملکت دانشمند باشد؛ اسرائیل نمی‏خواهد در این مملکت قرآن باشد؛ اسرائیل نمی‏خواهد در این مملکت علمای دین باشند؛ اسرائیل نمی‏خواهد در این مملکت احکام اسلام باشد. اسرائیل به دست عمال سیاه خود، مدرسه را کوبید. ما را می‏کوبند؛ شما ملت را می‏کوبند. می‏خواهد اقتصاد شما را قبضه کند؛ می‏خواهد زراعت و تجارت شما را از بین ببرد؛ می‏خواهد در این مملکت، دارای ثروتی نباشد، ثروتها را تصاحب کند به دست عمال خود. این چیزهایی که مانع هستند، چیزهایی که سد راه هستند، این سدها را می‏شکند؛ قرآن سد راه است، باید شکسته شود؛ روحانیت سد راه است، باید شکسته شود؛ مدرسه فیضیه سد راه است، باید خراب شود؛ طلاب علوم دینیه ممکن است بعدها سد راه بشوند، باید از پشت بام بیفتند، باید سر و دست آنها شکسته شود برای اینکه اسرائیل به منافع خودش برسد؛ دولت ما به تبعیت اسرائیل به ما اهانت می‏کند.

 

مفتخوار کیست؟

شما آقایان قم، ملاحظه فرمودید آن روزی که آن رفراندم غلط انجام گرفت، آن رفراندم مفتضح انجام گرفت، آن رفراندمی که چند هزار نفر بیشتر همراه نداشت، آن رفراندمی که بر خلاف ملت ایران انجام گرفت، در کوچه‏های این قم، در مرکز روحانیت، در جوار فاطمه معصومه راه انداختند اشخاص را؛ چند نفر از بچه‏ها و اراذل را راه انداختند؛ در اتومبیلها نشاندند و در کوچه‏ها گرداندند؛ گفتند: مفتخوری تمام شد، پلوخوری تمام شد. آقایان! ملاحظه بفرمایید، این وضع مدرسه فیضیه را ملاحظه کنید، این حُجرات را ملاحظه کنید، این اشخاصی که لُباب عمرشان را در این حجرات می‏گذرانند، آن اشخاصی که مواقع نشاطشان را در این حجرات می‏گذرانند، آن اشخاصی که بیش از سی- چهل الی صد تومان در ماه ندارند، اینها مفتخورند؟ آن اشخاصی که هزار میلیونشان، هزار میلیونشان یک قلم است، هزاران میلیونشان در جاهای دیگر است، اینها مفتخور، زیاد نیستند؟ ما مفتخوریم؟ مایی که مرحوم آقای حاج شیخ عبد الکریم‏مان وقتی که فوت می‏شود، آقازاده‏های آن [مرحوم‏] همان شب چیز نداشتند، همان شب شام نداشتند [گریه شدید حضار]؛ ما مفتخوریم؟ مایی که‏ مرحوم آقای بروجردی‏مان، وقتی که از دنیا می‏رود ششصد هزار تومان قرض می‏گذارد، ایشان مفتخورند؟ اما آنها که بانکهای دنیا را پر کرده‏اند، کاخهای عظیم را روی هم ساخته‏اند، و باز رها نمی‏کنند این ملت را، و باز دنبال این هستند که سایر منافع این ملت را به جیب خودشان یا اسرائیل برسانند، اینها مفتخور نیستند؟ باید دنیا قضاوت کند، باید ملت قضاوت کند که مفتخور کیست.

 

نصیحت و اخطار به شاه‏

آقا! من به شما نصیحت می‏کنم؛ ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت می‏کنم؛ دست بردار از این کارها. آقا! اغفال دارند می‏کنند تو را. من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروی، همه شکر کنند. من یک قصه‏ای را برای شما نقل می‏کنم که پیرمردهایتان، چهل ساله‏هایتان یادشان است، سی ساله‏ها هم یادشان است. سه دسته- سه مملکت اجنبی- به ما حمله کرد: شوروی، انگلستان، امریکا به مملکت ایران حمله کردند؛ مملکت ایران را قبضه کردند؛ اموال مردم در معرض تلف بود، نوامیس مردم در معرض هتک بود، لکن خدا می‏داند که مردم شاد بودند برای اینکه پهلوی رفت. من نمی‏خواهم تو این طور باشی؛ نکن. من میل ندارم تو این طور بشوی، نکن! این قدر با ملت بازی نکن! این قدر با روحانیت مخالفت نکن. اگر راست می‏گویند که شما مخالفید، بد فکر می‏کنید. اگر دیکته می‏دهند دستت و می‏گویند بخوان، در اطرافش فکر کن؛ چرا بیخود، بدون فکر، این حرفها را می‏زنی؟ آیا روحانیت اسلام، آیا روحانیون اسلام، اینها حیوانات نجس هستند؟ در نظر ملت، اینها حیوان نجس هستند که تو می‏گویی؟ اگر اینها حیوان نجس هستند پس چرا این ملت دست آنها را می‏بوسد؟ دست حیوان نجس را می‏بوسد؟ چرا تبرک به آبی که او می‏خورد، می‏کنند؟ حیوان نجس را این کار می‏کنند؟! آقا ما حیوان نجس هستیم؟ [گریه شدید حضار] خدا کند که مرادت این نباشد؛ خدا کند که مرادت از اینکه «مرتجعین سیاه مثل حیوان نجس هستند و ملت باید از آنها احتراز کند»، مرادت علما نباشند و الّا تکلیف ما مشکل می‏شود و تکلیف تو مشکل می‏شود. نمی‏توانی زندگی کنی؛ ملت نمی‏گذارد زندگی کنی. نکن این کار را؛ نصیحت مرا بشنو. آقا! 45 سالت است شما؛ 43 سال داری، بس کن، نشنو حرف این و آن را؛ یکقدری تفکر کن، یکقدری تأمل کن! یکقدری عواقب امور را ملاحظه بکن! یکقدری عبرت ببر! عبرت از پدرت ببر. آقا! نکن این طور! بشنو از من؛ بشنو از روحانیین؛ بشنو از علمای مذهب؛ اینها صلاح ملت را می‏خواهند؛ اینها صلاح مملکت را می‏خواهند. ما مرتجع هستیم؟ احکام اسلام، ارتجاع است؟ آن هم «ارتجاع سیاه» است؟ تو انقلاب سیاه، انقلاب سفید درست کردی؟! شما انقلاب سفید به پا کردید؟ کدام انقلاب سفید را کردی آقا؟ چرا این قدر مردم را اغفال می‏کنید؟ چرا نشر اکاذیب می‏کنید؟ چرا اغفال می‏کنی ملت را؟ و اللَّه، اسرائیل به درد تو نمی‏خورد، قرآن به درد تو می‏خورد امروز به من اطلاع دادند که بعضی از اهل منبر را برده‏اند در سازمان امنیت و گفته‏اند شما سه چیز را کار نداشته باشید، دیگر هر چه می‏خواهید بگویید، یکی شاه را کار نداشته باشید؛ یکی هم اسرائیل را کار نداشته باشید؛ یکی هم نگویید دین در خطر است. این سه تا امر را کار نداشته باشید، هر چه می‏خواهید بگویید. خوب، اگر این سه تا امر را ما کنار بگذاریم، دیگر چه بگوییم؟! ما هر چه گرفتاری داریم از این سه تاست تمام گرفتاری ما آقا، اینها خودشان می‏گویند، من که نمی‏گویم، به هر که مراجعه می‏کنی، می‏گوید: شاه گفته؛ شاه گفته مدرسه فیضیه را خراب کنید؛ شاه گفته اینها را بکشید ... آن مردکه آمد در مدرسه فیضیه- حالا اسمش را نمی‏برم، آن وقت که دستور دادم گوشهایش را ببرند، آن وقت اسمش را می‏برم [ابراز احساسات حضار]- آمد در مدرسه فیضیه فرمان داد، سوت کشید؛ تمام مستقر شدند در یک گوشه‏ای. گفت: منتظر چه هستید، بریزید تمام حجره‏ها را غارت کنید، تمام را از بین ببرید. گفت: حمله کن، حمله کردند. از ایشان بپرسی آقا چرا این کار را کردید؟ می‏گوید: اعلیحضرت فرموده. اینها دشمن‏ اعلیحضرتند. اسرائیل دوست اعلیحضرت است؟ اینها دشمن اعلیحضرت هستند؟ اسرائیل مملکت را به باد می‏برد، اسرائیل سلطنت را می‏برد؛ [با کمک‏] عمال اسرائیل.

 

شاه تحت تأثیر بهایی ها

آقا، یک حقایقی در کار است، من باز سرم دارد درد می‏گیرد؛ یک حقایقی در کار است. شما آقایان در تقویم دو سال پیش از این یا سه سال پیش از این بهاییها مراجعه کنید؛ در آنجا می‏نویسد: تساوی حقوق زن و مرد، رأی عبد البهاء است؛ آقایان از او تبعیت می‏کنند. آقای شاه هم نفهمیده می‏رود بالای آنجا، می‏گوید: تساوی حقوق زن و مرد. آقا! این را به تو تزریق کردند که بگویند بهایی هستی، که من بگویم کافر است؛ بیرونت کنند. نکن این طور؛ بدبخت! نکن این طور. تعلیم اجباری عمومی نظامی کردن زن، رأی عبد البهاء است. آقا تقویمش موجود است، ببینید! شاه ندیده این را؟ اگر ندیده مؤاخذه کند از آنهایی که دیده‏اند و به این بیچاره تزریق کرده‏اند اینها را بگو. و اللَّه، من شنیده‏ام که سازمان امنیت در نظر دارد شاه را از نظر مردم بیندازد تا بیرونش کنند و لهذا مطالب را معلوم نیست به او برسانند. مطالب خیلی زیاد است، بیشتر از این معانی است که شما تصور می‏کنید. مملکت ما، دین ما، در معرض خطر است؛ شما هی بگویید که «آقایان! نگویید: دین در معرض خطر است». ما که نگفتیم دین در معرض خطر است، در معرض خطر نیست؟! ما اگر نگوییم شاه چطور است، چطور نیست؟ آقا یک کاری بکنید این طور نباشد. همه چیز را گردن تو دارند می‏گذارند. بیچاره! نمی‏دانی آن روزی که یک صدایی در آمد، یک نفر از اینهایی که با تو رفیق هستند، رفاقت ندارند. اینها همه رفیق دلارند؛ اینها دین ندارند؛ اینها وفا ندارند.

 

ربط بین شاه و اسرائیل‏

تأثرات ما زیاد است؛ نه اینکه امروز عاشوراست و زیاد است، آن هم باید باشد، لکن این چیزی که برای این ملت دارد پیش می‏آید، این چیزی که در شرف تکوین است، از آن تأثرمان زیاد است؛ می‏ترسیم. ربط ما بین شاه و اسرائیل چیست که سازمان امنیت می‏گوید: از اسرائیل حرف نزنید، از شاه هم حرف نزنید؛ این دو تا تناسبشان چیست؟ مگر شاهْ اسرائیلی است؟ به نظر سازمان امنیت، شاه یهودی است؟ این طور که نیست، ایشان می‏گوید: مسلمانم؛ ایشان که ادعای اسلام می‏کند، محکوم به اسلام است، به حَسَب ظواهر شرع. ربط ما بین اسرائیل ... این ممکن است سرّی در کار باشد؛ ممکن است آن معنایی که می‏گویند که سازمانها می‏خواهند آن را از بین ببرند، شاید راست باشد؛ احتمالش را نمی‏دهی تو؟ یک علاجی بکن، اگر احتمال می‏دهی. یک جوری این مطالب را برسانید به این آقا؛ شاید بیدار بشود، شاید روشن بشود یکقدری. اطرافش را گرفته‏اند، شاید نگذارند این حرفها به او برسد. ما متأسفیم، خیلی متأسفیم از وضع ایران، از وضع این مملکت خراب، از وضع این هیأت دولت، از وضع این وضعیتها، از همه اینها متأسفیم. آقای شیرازی بیاید دعا کند؛ من خسته شدم. (صحیفه امام، ج‏1، ص: 248-243)