حال یوزپلنگها اصلا خوب نیست. تعداد اندکی از آنها در ایران باقیمانده است. شاید کمتر از هفتاد قلاده. در حالی که دستکم باید شمار جمعیت یوز به بیش از ۲۰۰ قلاده برسد تا بتوان با اطمینان گفت: سایهی خطر انقراض، این گونهی بینظیر گربهسان را تهدید نمیکند.
یوزها که کم میشوند، ناگزیرند تا با نسبت خویشاوندی نزدیکتر با یکدیگر جفتگیری کنند و هر چه که این نسبت، خونیتر میشود، احتمال ضعف و نارسایی ژنتیکی در نسل جدید افزونتر شده و به این ترتیب، سایهی مرگی ناگریز و ناگزیر، تیرهتر از هر زمانی، نور زندگی را از آیندهی آنها میرباید.
چه باید کرد؟
چرا یوزها، این تیزپاترین جانداران روی زمین، اینک به چنین فلاکتی افتادهاند؟ و چرا قهرمان بیرقیب دومیدانی کرهی زمین، اینگونه رقابت را به سگهای گله در سمنان و یزد و توران میبازد؟
اصلا بگذار ببازد! مگر چه میشود؟ مگر آن زمان که ببر مازندران از پیش ما رفت یا آن هنگام که شاهد وداع تلخ آخرین شیر یال کوتاه ارژن از وطن بودیم، اتفاقی افتاد؟ کیست که اینک سراغی از آن دو هموطن مغرور و پرقدرت این سرزمین بگیرد و در فقدانش اشکی بریزد؟ خب یوز هم برود پیش آن دو و خلاص! چرا باید مزاحم برو بچههای تیم ملی فوتبال ایران شویم و از آنها بخواهیم تا برای نجات آخرین بازماندگان از تیزپاترین گربهسان جهان، فریادرسی باشند در آوردگاه میلیاردی برزیل؟
تازه اگر ایدهی حضور یوز ایرانی در جام جهانی از دهان آرش نورآقایی نمیپرید و به وسیلهی محمد درویش و دیگر رفقایش بال و پر نمیگرفت، چه بسا که آقای سپ بلاتر هم میتوانست با جناب فتحالله زاده، مدیرعامل باشگاه فرهنگی ورزشی استقلال دیداری کند و او دیگر مجبور نمیشد تا با اظهار نظر شگفتانگیزش به همه ثابت کند: فرقی بین یوز با مرغ و گوسفند قایل نیست و حتی از آن شگفتانگیزتر آنکه عادل فردوسیپور هم مجبور نمیشد تا به صورت علنی مخالفت خود را با این پروژه اعلام کند و به شدت محبوبیتش در بین فعالان محیط زیست با ریزشی بیبازگشت روبرو گردد.
زیرا به رغم برخی تنگنظریها و سنگپرانیهای معمول، ایدهی حضور یوز ایرانی در جام جهانی با حمایتی شورانگیز و وصفناشدنی از سوی اغلب اقشار جامعه، چه مدیران ارشد حکومتی، چه نخبگان و چه مردم کوچه و بازار و فعالان رسانهای روبرو شده و مهمتر آن که اینک عالیترین مقام در فدراسیون جهانی فوتبال – فیفا – خود را حامی یوزپلنگ آسیایی در جام جهانی ۲۰۱۴ برزیل میداند.
ما از این فرصت استثنایی استفاده خواهیم کرد، همانگونه که چینیها در المپیک پکن استفاده کردند و خرس دوستداشتنی پاندا را از خطر انقراض نجات دادند و برزیلیها هم میخواهند تا برای آرمادیلوی خود چنین کنند.
ما به دنیا ثابت خواهیم کرد که در ایران؛ سرزمینی که بیش از سه دهه است درگیر جنگها و تحریمهای اقتصادی ناجوانمردانه و ناخواسته شده، مردمی زیست میکنند که هنوز برایشان خرامیدن یوز در زادبومشان مهم است و میکوشند تا به عنوان شهروندی مسئولیتپذیر از دهکدهی جهانی، برای پایداری توان بومشناختی (اکولوژیکی) این تنها کرهی مسکون، رسالت و وظیفهی خود را به شایستگی انجام دهند.
یادمان باشد:
یوزها که بروند یعنی کسب و کار بیابانسازها رونق گرفته است؛ یعنی: آهوها و جبیرها و دیگر غلفخواران هم رفتهاند … و یعنی: وضعیت منابع آب و خاک کشور به مرحلهای بحرانی رسیده است. برای همین است که یوزپلنگ آسیایی را به حق نماد طبیعت ایران در شرایط کنونی و در نبود شیر و ببر میدانیم و باید همه با هم بکوشیم تا این آخرین بازمانده از نسل پرشکوه جانداران ایرانی، هرگز ایران را ترک نکند.
عجیب است، اما باور کنید که اگر بتوانیم مانع از مهاجرت یوز از ایران شویم، مطابق آموزهی شاخص سرزمین شاد ( HPI ) مانع از خروج شادی از وطن شدهایم و سرزمینی که مردمان و دیگر زیستمندانش شاد باشند، بیشتر از آنکه مهاجرفرست و دفعکننده باشد، مهاجرپذیر و جذبکننده است.
به نقل از وبلاگ مهار بیابانزایی (محمد درویش)/ معاون آموزش و پژوهش سازمان حفاظت محیط زیست