به گزارش گروه سبک زندگی خبرگزاری دانا (داناخبر) به نقل از روزنامه شرق لبخند از روی صورتشان محو نمیشود. کنار هم بالای سن ایستادهاند و با چهرههای شاد حضار را نگاه میکردند. برخی سندارتر هستند و بعضیها جوان؛ هیچکس با اکراه نیامد ابتدا هشت نفر به روی سن آمدند و صدای تشویق حاضران که بالا رفت؛ گویا، اعتمادبهنفس بقیه هم بالا رفت. دیگر، «سن» پر شده بود. داستان زندگی خودشان را میگفتند.
«درد ما از بیماری نیست؛ درد ما از تنهایی است، درد ما از آدمهایی است که تنهایمان گذاشتهاند.» 37 ساله است. چهار سال است میداند «ایدز» دارد. میگوید: «در ماه هفتم بارداری بودم که در آزمایشگاه به جای جواب آزمایش مرا به اتاق دکتر مشاور راهنمایی کردند.» شوهرش معتاد تزریقی بوده او نمیدانسته و حتی سل گرفته بود اما... حرفش را میخورد زل میزند به جمعیت و میگوید: «کاری نکردهام که سرم را پایین نگه دارم سالم و درست زندگی کردهام»... صدای تشویق دوباره سالن را پر میکند... مادر پاکی بودهام.»
بلندتر میگوید: «من بهدلیل ناصادقی همسرم مبتلا شدم.» بلندتر میگوید: «من یک قربانی هستم.» بلندتر میگوید: «درد کنارهگیری جامعه از ما، درد انگ زدن آدمها به ما، از بیماری «ایدز» داشتن هم بدتر است.»
«با «ایدز» میتوان زندگی کرد؛ تشکیل خانواده داد؛ حتی اگر داروها مصرف شود میتوان بچهدار شد. «ایدز» درمان ندارد اما میتوان به زندگی ادامه داد. حتی اگر زن و شوهر مبتلا باشند باز هم میتوان بچه سالم داشت. فقط نباید زایمان طبیعی باشد. فقط نباید کودک شیر مادر بخورد.»
حضار انگار نفسشان در سینه حبس شده و به جای آن با چشمهای پرآب نگاهش میکنند؛ ... ما هم مثل همه شما آدمهای سالمی هستیم... بغضش که از راه رسید نفر بعدی شروع کرد.
24ساله است. چهار سال است مبتلاست. یک دختر سه ساله دارد. با شادی میگوید: «دخترم سه ساله است. «ایدز» هم ندارد.» میگوید: «به غیر از خانوادهام کسی خبر ندارد. میگوید شوهرش معتاد تزریقی بوده و خانوادهاش هم میدانستند اما وقتی فوت شد به من تهمت زدند گفتند از تو گرفته بود.» میگوید: از بقیه توقعی نداشتم اما آنها که از وضع پسرشان خبر داشتند مرا قبول نکردند. بیرونم کردند.
«اگر هم آمارهای مبتلایان به «ایدز» صحیح باشد باز هم 27 هزار نفر ایرانی مبتلا هستند؛ میگویند 91 درصد مرد و تنها 9 درصد زن هستند. سن مبتلایان بین 25 تا 35 سال است. یک حساب ساده میخواهد؛ از خودتان سوال کنید چند مرد 25 تا 35 ساله میشناسید که شریک جنسی نداشته باشند و با هیچ زنی تماس جنسی نداشته باشند؟ آمارهای جهانی حاکی از آن است که 80 درصد ابتلا در جهان به ویروس اچآیوی از طریق جنسی رخ داده است. پس زنان این جماعت 91 درصدی کجا هستند؟ یکی از دستاوردهای ازدواج فرزند است. آیا بچههایشان با «ایدز» به دنیا آمدهاند؟»
35ساله است. 10 سال است که مبتلاست. سه سال پیش شوهرش از دنیا رفته است. دو فرزند سالم دارد. فقط گفت: «تو رو خدا ما رو از خودتون بدونید.»
نمیتواند حرفش را ادامه دهد. نفس بلندی میکشد تا بغضش جاری نشود. میخواهد حرف بزند اما هول شده همه شروع میکنند به دست زدن، آنقدر دست میزنند تا او دوباره حرف بزند: «ما هم مثل شما هستیم. همیشه در راه درست حرکت کردیم. هیچ خطایی در زندگی مرتکب نشدیم و به اندازه ذرهای از راه راست بیرون نرفتیم. تو رو خدا ما رو از خودتون بدونید.»
اشکها جاری میشوند. بغضها شکسته میشوند. زن مسلمان مومنی التماس میکرد که مثل بقیه است. نه پول میخواست. نه گدایی محبت میکرد. فقط یک انتظار ساده اجتماعی داشت.
«میدانید سن تنفروشی پایین آمده و به 14 تا 15 سال رسیده است. میدانید اگر به جوانان یاد ندهیم و ندانند که «ایدز» چیست و چه میشود؟ هر یک مبتلا در طول زندگیاش میتواند 10 نفر را مبتلا کند. میشویم آفریقای جنوبی؛ آنجا صبح معلم به مدرسه نمیآید میگویند «ایدز» داشت؛ سخنران در جلسه حاضر نمیشود میفهمند از «ایدز» مرده... آنجا از هر سهنفر یکنفر مبتلاست.»
مجری برنامه برای یکی از بچهها لیوان آبی آورد. به حضار گفت: نگاه کنید. آب را نصفه خورد و مجری هم بقیه آب را خورد.
«دستدادن، دستزدن به نانی که یک فرد مبتلا به «ایدز» به آن دست زده، از یک لیوان آبخوردن، از یک سرویس بهداشتی استفادهکردن، بوسیدن، نیش حشرات، بغلکردن یک بیمار «ایدز» ی، شما را به این بیماری مبتلا نمیکند؛ اینها تنها تصورات غلطی است که در جامعه ریشه دوانده است؛ تصوراتی که برای یک بیمار مبتلا از خود بیماری هم بدتر است.»
ظاهرش مسنتر از بقیه است. نگاهی به بقیه میکند؛ صدایش را صاف میکند. میگوید 12 سال است مبتلا است. شوهرش چهار سال پیش فوت شده. دو پسر دارد. عروس هم دارد. گریهاش میگیرد. میگوید باید محکم باشم. من پناه خانوادهام هستم... هر کس فهمید به من و فرزندانم پشت کرد. روحیهام را باخته بودم اما حالا در انجمن همه ما روحیه داریم.
خودش 12 سال است مبتلا است؛ از دخترش زهرا میگوید؛ حالا 10 سالش است. از شوهرش که در زندان بوده و تزریق میکرده است، مبتلا شده و بعد هم از او جدا شده است، میگوید: «بنزین ریختم روی خودم تا آتش بگیرم و از این درد و انگ نسوزم. اما دلم برای دخترم سوخت.» زهرا حالا مدرسه میرود. با همان کمکهزینه موسسه احیای ارزشها به درسش میرسد. میگوید زهرا باورش نمیشد که یک روز پایش به مدرسه برسد اما مشاوران مدرسه مدیر را قانع کردند. بلند میگوید: «معدل زهرا 75/19 است.» صدای تشویقها بالا میرود. میگوید: «دختر دارو نمیخورد. میترسید حالا که در انجمن همه میدانند او «ایدز» دارد بلایی سرش آورند اما وقتی از راه میرسید همه او را بغل میکردند.» میبوسیدند. هیچ نگفت: اما معلوم بود نگران آینده فرزندش است...
«در بیشتر کشورهای آلودهشده به «ایدز» 15 تا 20 درصد کودکان، یک یا هر دو والدین خود را بر اثر ابتلا به «ایدز» از دست دادهاند. کمتر از 10 درصد کودکان یتیم حاصل از بیماری «ایدز» از حمایت اجتماعی برخوردارند. یتیمان «ایدز» مورد تبعیض هستند و باید خود زندگیشان را اداره کنند. از نظر روحی و روانی مضطرب هستند. کمتر به آموزش و تحصیل دسترسی دارند و اغلب از مراقبتهای بهداشتی محروماند. سادهترین نیازهای عاطفی آنها در حد بغلکردن هم گاهی رد شده است درحالیکه آنها هیچکس را مریض نمیکنند. در شعار کودکان یتیم نوشته شده: من «ایدز» دارم، منو هم بغل کنید، من شما رو مریض نمیکنم.»
این جلسه در یکی از مجموعههای فرهنگی شهرداری منطقه 11 تهران برگزار شد. صندلیهای بسیاری خالی مانده بود. بعضی از اعضای انجمن آن روز را مرخصی بدون حقوق گرفته بودند تا خودشان را به جامعه نشان دهند و فرصتی فراهم شود که حداقل عدهای دست از انگزدن بردارند. اما صندلیهای بسیاری خالی مانده بود. باورشان نمیشد که آنها که قول مساعد داده بودند پا پس کشیدند و حتی برای آگاهیبخشی هم یاریشان نمیدهند. مدیر انجمن حمایت و یاری آسیبدیدگان اجتماعی (احیای ارزشها) گلایهمند بود. خسرو منصوریان که 17 سال است در این انجمن تلاش میکند از نامهربانی مسوولان هیچ نگفت. فقط گفت: هیچ پولی نمیخواهیم. از سازمان و نهاد و ارگانی نمیخواهیم کمک مالی کنند. از بهزیستی یا کمیته امداد امام پول نمیخواهیم بلکه از آنها فرصت میخواهیم تا امکان اطلاعرسانی در جامعه را پیدا کنیم. او نگران بیاطلاعی بود که جامعه در آن غوطهور شده است. از آن روز میترسید که شبیه آفریقا شویم. از کوه یخی که پرده نمایش مرکز بود و عظمت کوه یخ را نشان نمیداد، میترسید. میگفت: کلید این قفل آگاهی دادن به جامعه است وگرنه در همین نزدیکی، هر روز فرشتهها در سکوتی دلانگیز قربانی میشوند.