تاکنون هیچ رسانه ای در مورد این مقبره تاریخی مطلب ننگاشته و جستجویی در مرورگرها این موضوع را ثابت می کند.
در حالی که ابرکوه عنوان یکی از ۱۴ شهر نمونه گردشگری کشور را یدک می کشد و این عنوان را بنا به اظهارنظر کارشناسان، مدیون آثار تاریخی خود است، شاهد هستیم که برخی از این آثار در حال تبدیل به مخروبه هستند و برخی آثار آن را نیز کسی هنوز نمی شناسد.
آثاری تاریخی که بعد از ثبت به حال خود رها می شوند
ابرکوه شهرستانی تاریخی است و حدود ۱۲۰ اثر ثبت شده در فهرست آثار ملی را در خود جای داده است، این آثار، جدا از انبوه آثار تاریخی دیگری (بالغ بر ۳۰۰ اثر) است که تاکنون به ثبت نرسیده است.
اما در اغلب اوقات ثبت آثار تاریخی ابرکوه نیز دردی از بسیاری از آنها دوا نکرده است که بخواهیم برای ثبت نشدن آثار دیگر افسوس بخوریم.
اثری تاریخی که اولین بار رسانه ای می شود
یکی از این آثاری که مردم ابرکوه نیز کمتر از آن اطلاع دارند و حتی در فضای مجازی نیز کمتر می توان نشانی از آن یافت و برای نخستین بار رسانه ای می شود «مقبره اعلا» است.
این بنا که قدمت آن مربوط به قرن هفتم هجری قمری است به شماره ۲۲۱۳۷ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است اما در حال حاضر این بنا به مخروبه ای تبدیل شده که مورد هجوم غارتگران میراث فرهنگی قرار گرفته است.
این مقبره بین روستای فیروزآباد و هروک قرار دارد و تصاویر همراه این گزارش گویای وضعیت این اثر تاریخی است.
داستانهایی در مورد مقبره اعلا
اثر ثبت شده تاریخی اعلا تاکنون مورد کنکاش قرار نگرفته اما یکی از محققان مطرح ابرکوه سالها به بررسی این اثر تاریخی و نقل قولها و روایتها و داستانهای قدیمی پرداخته و با افراد کهنسال روستاهای اطراف مقبره به گپ و گفت پرداخته که حاصل آن برای نخستین بار در این گزارش منتشر می شود.
حامد اکرمی، محقق ابرکوه در گفتگو با خبرنگار مهر در مورد مقبره اعلا که به گفته وی مقبره علی نیز نامیده می شود، اظهار داشت: گذشتگان اینگونه نقل کرده اند که در گذشته دور (قرن هفتم) فردی بنام علی عاشق دختر حاکم آن آبادی می شود و هر چه اصرار می کند جواب رد می شنود و حاکم شرطی را برای ازدواج دخترش با وی قرار می دهد و آن شرط هم این بود که علی باید چوپان حاکم شود و او هم قبول کرد و گوسفندان حاکم را به صحرا تا کنار کوه مشهور اعلاء می برد و از آنجا که علی برای استراحت خود در بالای کوه در غاری به سر می برد، آن کوه نیز به کوه اعلا مشهور است و خود علی را هم اعلا می نامیدند.
در یکی از روزها که اعلا مشغول چوپانی بود، سواری به وی می رسد و از اعلا درخواست غذا می کند و اعلا هم در جواب آن مسافر می گوید که من قوتی (غذایی) جز یکی از این گوسفندان گله که متعلق به خودم است، ندارم اما سوار دوباره درخواست غذا می کند و اعلا گوسفندش را قربانی می کند و سوار را غذا می دهد.
در پایان نیز آن مسافر به اعلا می گوید استخوان های این گوسفند را بیرون نریز و همه را داخل پوست همان گوسفند کن. اعلا نیز این کار را انجام می دهد و آن مهمان دمی بر آن پوست می دمد و گوسفند زنده می شود و بین گوسفندان دیگر می رود. این امر اعلا را به فکر فرو برد که این مهمان یک مهمان عادی نیست و وقت را غنیمت می شمرد و از وی می خواهد تا نیازش را برآورده کند. درخواست او از میهمان این بود که اعلا دونده مشهوری شود به گونه ای که بتواند هر قدم که بر می دارد، ۴۰ متر به جلو پرش داشته باشد یعنی به قول نقال ها بتواند در هر قدم ۴۰ گز بر دارد.
وی افزود: نقل می کنند که مهمان مقدس وی، با آب دهانی که بر روی زانوی اعلا می کشد، پاهای اعلا قدرتی عجیب به دست می آورد که با هر قدم می توانست ۴۰ متر پرش داشته باشد.
اعلا در بازگشت به آبادی از حاکم خواست که به عهد خود وفا کند ولی حاکم از درخواست اعلا خشمگین می شود و دستور زندانی شدن وی را می دهد اما حاکم غافل از آن بود که اعلا وضع جسمانی متفاوت تری از گذشته دارد.
اکرمی ادامه داد: اعلا معشوقه اش را همراه با خود به غار می برد و به وی می گوید که باید در این مکان زندگی کنیم و از آنجا که دختر حاکم نیز به اعلا علاقمند بود، پذیرفت و زندگی صحرایی و غارنشینی خود را شروع و دوران خوشی را سپری کردند و هر بار برای شستشوی لباسها و برداشتن آب آشامیدنی و برخی امور دیگر بر سر جوی آبی در آبادی می آمدند.
وی بیان کرد: در یکی از این روزها کنیز حاکم، دختر حاکم را که گویا رعنا نام داشت، می بیند و به حاکم خبر می دهد و حاکم هم تصمیم به دستگیری اعلا می گیرد اما موفق نمی شود و روزی کنیز در کمین وی می نشیند و وقتی رعنا را می بیند به او می گوید که تو نباید خانواده خود را رها کنی و آنها بسیار ناراحت و افسرده هستند و حال خوبی ندارند، اعلا را تحویل پدر بده و از آنها دوباره درخواست ازدواج کنید، شاید پدر بپذیرد و در همین آبادی زندگی کنید.
همسر اعلا وسوسه حرف کنیز شد و شوهرش را بدون اینکه متوجه شود که سربازان حاکم در کمین وی هستند، به کنار جوی آب می آورد تا لباسهایش را بشوید و کنیز هم مقداری خار درون گیوه اعلا می ریزد.
زمانی که اعلا متوجه حمله سواران حاکم به خود می شود پا در کفش خود می کند تا فرار کند که متوجه می شود پاهایش مجروح شده و این امر باعث می شود تا نتواند مانند قبل قدم بردارد و رعنا را همراه خود در حالی که سربازان به دنبال آنها هستند تا نزدیک کوه اعلا می برد ولی هر چه تلاش می کند که خود را به غار برساند، نمی تواند و هنگامی که سعی می کند به بالا برسد زانوهای او نزدیکی غار به سنگی برخورد می کند که به نقل از قدیمی ها؛ آن محل معروف به «زانوی اعلا» است و در نتیجه، اعلا دستگیر و راهی زندان می شود و به گونه ای او را از بین می برند و رعنا هم توسط برادرش کشته می شود.
اکرمی بیان کرد: این روایت از قرنها پیش سینه به سینه نقل شده و اکنون به جز معدودی از پیرمردان و پیرزنان روستاهای اطراف کوه اعلا، کسی از آن چیزی نمی داند و بسیاری از جوانترها اصلا از وجود چنین بنایی بی اطلاع هستند.
میراث گذشتگان را پاس بداریم
آثار تاریخی بر جامانده از قرنهای گذشته گویای هویت یک سرزمین هستند، بسیاری از کشورها تلاش می کنند برای به دست آوردن این هویت حتی نسبت به ثبت داشته های دیگر کشورها اقدام کنند که ظرف چند سال گذشته شاهد برخی از این تلاش ها از جانب برخی از کشورها در مورد میراث های ایران نیز بوده ایم.
اینکه چرا در برخی نقاط نظیر ابرکوه با این همه آثار تاریخی که هر کدام سرشار از داستانها و روایتهای ناب است، چندان اهمیتی به نگهداری آثار حتی آثار ثبت شده ملی داده نمی شود، سئوالی است که کمتر به آن پاسخ داده شده است.
شاید یکی از این علتها انبوهی این آثار در کشور باشد که آنها را در نظر ما کم جلوه نشان می دهد اما امید می رود حداقل به آثار ثبت شده ملی که در مناطق دور افتاده مهجور مانده اند بیش از گذشته بها داده شود و حداقل از تخریب آنها جلوگیری شود.