▪ وقتی دهانتان را می بندید
خیلی وقت ها فکر می کنیم که این اولین و آخرین شانس ماست و درست همین حالا باید برای آینده خود تصمیم بگیریم.
یا حتی بدتر از آن، فکر می کنیم که سوال پرسیدن تجاوز به حدود شخصی طرف مقابل است و برای آن که محترم تر جلوه کنیم، سعی می کنیم زیاد وارد مسائل شخصی او نشویم و دانستن خیلی از موضوعات را به آینده موکول می کنیم.
عده ای هم سوال پرسیدن را مته به خشخاش گذاشتن می دانند و معتقدند همین قدر که کلیات را درباره کسی می دانند، کافیست. به این ترتیب وقت کافی برای پرداختن به این که چرا نباید با کسی ازدواج کنیم، پیدا نمی کنند.
▪ وقتی گوش هایتان را می گیرید
روابط یک شبه از بین نمی روند. معمولا پیش از آن که هر رابطه ای خراب شود، علائم و هشدارهایی به شما آلارم می دهند و زنگ خطرهایی برای شما به صدا در می آیند اما شما با این بهانه که نباید زیاد حساس بود، باید او را تغییر دهم، با گذشت زمان همه چیز درست می شود و... گوش هایتان را سفت می چسبید و خلاء ها و کاستی های طرف مقابل را نادیده می گیرید.
▪ وقتی چشم هایتان را می بندید
این که هر کس ممکن است کم و کاستی داشته باشد یا اشتباهاتی مرتکب شود چیز عجیبی نیست اما اتفاق بد وقتی می افتد که شما چشم هایتان را بر این کاستی ها می بندید و به خود اجازه فکر کردن به آنها را نمی دهید. بنابراین با هر درخواستی که از طرف مقابلتان مطرح می شود سازش می کنید و آن را می پذیرید.
بعد از مدتی ممکن است احساس کنید مدام در حال اطاعت و کرنش هستید و از عقاید و مواضع خودتان حسابی کوتاه آمده اید اما چاره ای نیست و مجبورید این رویه را ادامه دهید چون اگر غیر از این را انجام دهید، مجبور به دعوا، درگیری و پایان دادن رابطه هستید. بنابراین برای حفظ یک تفاهم یک طرفه، چشم هایتان را بسته نگه می دارید.
این که طرف مقابل شما زیبا و تحصیل کرده و دارا باشد ایرادی ندارد اما به شرطی که در کنار آن آدم درستی باشد، خانواده خوبی داشته باشد، به شما شباهت داشته باشد، حرفتان را بفهمد و به اخلاقیات پایبند باشد.
در غیر این صورت شما تنها با یک مدل، یک تریلیاردر یا یک فردصاحب منصب «هم خانه» شده اید.
▪ وقتی چراغ عقلتان را خاموش می کنید
وقتی همسرتان را صرفا بر اساس مادیات، ظاهر، معیارهای اجتماع پسند و نه بر اساس معنویات و تشابهات درونی انتخاب می کنید، وارد یک رابطه ای نادرست شده اید و هرچه پیش تر بروید، بیشتر فرو خواهید رفت.
این که طرف مقابل شما زیبا و تحصیل کرده و دارا باشد ایرادی ندارد اما به شرطی که در کنار آن آدم درستی باشد، خانواده خوبی داشته باشد، به شما شباهت داشته باشد، حرفتان را بفهمد و به اخلاقیات پایبند باشد.
در غیر این صورت شما تنها با یک مدل، یک تریلیاردر یا یک فرد صاحب منصب «هم خانه» شده اید و عملا کسی به عنوان همسر و همراه وارد زندگی تان نشده است.
▪ وقتی یک چشمی می بینید
خیلی وقت ها، در زمان آشنایی چنان جذب یک ویژگی از طرف مقابل می شوید که بقیه وجوه شخصیتی او را فراموش می کنید. تعهد او آنقدر برایتان مهم می شود که فراموش می کنید طرف مقابل آدم ایرادگیر و سرسختی است. یا آنقدر شیفته صداقت او می شوید که فراموش می کنید طرف مقابل تان فرد افسرده و تنبلی است.
وقتی از خواستگاری ها خسته می شوید و تحت فشار اطرافیان بر سامان گرفتن اصرار می کنید، یا برای فرار از موقعیت فعلی تن به ازدواج می دهید، یعنی بین دو دیدگاه مطلق در حرکت هستید و فکر می کنید که یا ازدواج می کنید یا تنها می مانید و بدبخت می شوید و در این بین هیچ گزینه سومی هم وجود ندارد
▪ وقتی صفر و یکی می شوید
وقتی ماجرای ازدواج برایتان آنقدر حیاتی می شود که با همه وجود تصمیم می گیرید این آخرین تجربه خواستگاری شما باشد، هیچ کس نمی تواند جلودار بدبختی تان شود جز یک معجزه الهی!
وقتی از خواستگاری ها خسته می شوید و تحت فشار اطرافیان بر سامان گرفتن اصرار می کنید، یا برای فرار از موقعیت فعلی تن به ازدواج می دهید، یعنی بین دو دیدگاه مطلق در حرکت هستید و فکر می کنید که یا ازدواج می کنید یا تنها می مانید و بدبخت می شوید و در این بین هیچ گزینه سومی هم وجود ندارد.
این تفکر مطلق و صفر و یکی باعث می شود شما در هر آشنایی، دستپاچه، چشم و گوش بسته و زبان بسته رفتار کنید و در نتیجه بدون منطق و دلیل کافی وارد مسیری شوید که نتیجه ای جز شکست ندارد.
منبع:tebyan.net
خیلی وقت ها فکر می کنیم که این اولین و آخرین شانس ماست و درست همین حالا باید برای آینده خود تصمیم بگیریم.
یا حتی بدتر از آن، فکر می کنیم که سوال پرسیدن تجاوز به حدود شخصی طرف مقابل است و برای آن که محترم تر جلوه کنیم، سعی می کنیم زیاد وارد مسائل شخصی او نشویم و دانستن خیلی از موضوعات را به آینده موکول می کنیم.
عده ای هم سوال پرسیدن را مته به خشخاش گذاشتن می دانند و معتقدند همین قدر که کلیات را درباره کسی می دانند، کافیست. به این ترتیب وقت کافی برای پرداختن به این که چرا نباید با کسی ازدواج کنیم، پیدا نمی کنند.
▪ وقتی گوش هایتان را می گیرید
روابط یک شبه از بین نمی روند. معمولا پیش از آن که هر رابطه ای خراب شود، علائم و هشدارهایی به شما آلارم می دهند و زنگ خطرهایی برای شما به صدا در می آیند اما شما با این بهانه که نباید زیاد حساس بود، باید او را تغییر دهم، با گذشت زمان همه چیز درست می شود و... گوش هایتان را سفت می چسبید و خلاء ها و کاستی های طرف مقابل را نادیده می گیرید.
▪ وقتی چشم هایتان را می بندید
این که هر کس ممکن است کم و کاستی داشته باشد یا اشتباهاتی مرتکب شود چیز عجیبی نیست اما اتفاق بد وقتی می افتد که شما چشم هایتان را بر این کاستی ها می بندید و به خود اجازه فکر کردن به آنها را نمی دهید. بنابراین با هر درخواستی که از طرف مقابلتان مطرح می شود سازش می کنید و آن را می پذیرید.
بعد از مدتی ممکن است احساس کنید مدام در حال اطاعت و کرنش هستید و از عقاید و مواضع خودتان حسابی کوتاه آمده اید اما چاره ای نیست و مجبورید این رویه را ادامه دهید چون اگر غیر از این را انجام دهید، مجبور به دعوا، درگیری و پایان دادن رابطه هستید. بنابراین برای حفظ یک تفاهم یک طرفه، چشم هایتان را بسته نگه می دارید.
این که طرف مقابل شما زیبا و تحصیل کرده و دارا باشد ایرادی ندارد اما به شرطی که در کنار آن آدم درستی باشد، خانواده خوبی داشته باشد، به شما شباهت داشته باشد، حرفتان را بفهمد و به اخلاقیات پایبند باشد.
در غیر این صورت شما تنها با یک مدل، یک تریلیاردر یا یک فردصاحب منصب «هم خانه» شده اید.
▪ وقتی چراغ عقلتان را خاموش می کنید
وقتی همسرتان را صرفا بر اساس مادیات، ظاهر، معیارهای اجتماع پسند و نه بر اساس معنویات و تشابهات درونی انتخاب می کنید، وارد یک رابطه ای نادرست شده اید و هرچه پیش تر بروید، بیشتر فرو خواهید رفت.
این که طرف مقابل شما زیبا و تحصیل کرده و دارا باشد ایرادی ندارد اما به شرطی که در کنار آن آدم درستی باشد، خانواده خوبی داشته باشد، به شما شباهت داشته باشد، حرفتان را بفهمد و به اخلاقیات پایبند باشد.
در غیر این صورت شما تنها با یک مدل، یک تریلیاردر یا یک فرد صاحب منصب «هم خانه» شده اید و عملا کسی به عنوان همسر و همراه وارد زندگی تان نشده است.
▪ وقتی یک چشمی می بینید
خیلی وقت ها، در زمان آشنایی چنان جذب یک ویژگی از طرف مقابل می شوید که بقیه وجوه شخصیتی او را فراموش می کنید. تعهد او آنقدر برایتان مهم می شود که فراموش می کنید طرف مقابل آدم ایرادگیر و سرسختی است. یا آنقدر شیفته صداقت او می شوید که فراموش می کنید طرف مقابل تان فرد افسرده و تنبلی است.
وقتی از خواستگاری ها خسته می شوید و تحت فشار اطرافیان بر سامان گرفتن اصرار می کنید، یا برای فرار از موقعیت فعلی تن به ازدواج می دهید، یعنی بین دو دیدگاه مطلق در حرکت هستید و فکر می کنید که یا ازدواج می کنید یا تنها می مانید و بدبخت می شوید و در این بین هیچ گزینه سومی هم وجود ندارد
▪ وقتی صفر و یکی می شوید
وقتی ماجرای ازدواج برایتان آنقدر حیاتی می شود که با همه وجود تصمیم می گیرید این آخرین تجربه خواستگاری شما باشد، هیچ کس نمی تواند جلودار بدبختی تان شود جز یک معجزه الهی!
وقتی از خواستگاری ها خسته می شوید و تحت فشار اطرافیان بر سامان گرفتن اصرار می کنید، یا برای فرار از موقعیت فعلی تن به ازدواج می دهید، یعنی بین دو دیدگاه مطلق در حرکت هستید و فکر می کنید که یا ازدواج می کنید یا تنها می مانید و بدبخت می شوید و در این بین هیچ گزینه سومی هم وجود ندارد.
این تفکر مطلق و صفر و یکی باعث می شود شما در هر آشنایی، دستپاچه، چشم و گوش بسته و زبان بسته رفتار کنید و در نتیجه بدون منطق و دلیل کافی وارد مسیری شوید که نتیجه ای جز شکست ندارد.
منبع:tebyan.net