تعداد نظرات: ۸ نظر
دلنوشته به مناسبت وفات حضرت معصومه (س)؛
زندگی اش ، مثل یک شعر آرام و عاشقانه است که خداوند سروده. غزلی با مطلع «مدینه» و قافیه ی «قم». از آن شعر ها که دلت نمی خواهد تمام بشوند و بیت بیتشان را با تمام وجود سر می کشی... و خب آدم است دیگر؛ دلش نمی خواهد زیارت این شاهکار «معصومانه» ی خدا را از دست بدهد.
به گمانم صبح ها فرشته ها جای حرمش را با بهشت عوض می کنند؛ چون هر اتفاقی که افتاده باشد ، تنفس در هوای صبحِ حرمش ، حال آدم را خوب می کند. فرموده اند : آن جا حرم اهل بیت(ع) است.
وجودش، سال هاست که شده جواب محکم ما به همه ی کسانی که دختر ها را به حساب نمی آورند یا بد به حساب می آورند. جمع علم و ایمان و اخلاق و شور و عشق در وجود با برکتش ، جای حرف برای هیچ کس باقی نمی گذارد.
همه ی این ها هست ... و دلم را خنک می کند. اما در این «شعر» داغ بزرگی هم هست که جگر آدم را آتش می زند... تو در نظر بگیر که این خواهر ، برادرش را ، امام زمانش را «می شناسد» و از روی شناخت حقیقی دوستش دارد و این خواهر و برادر به جبر زمانه از هم جدا شده اند. همان جبر ذاتی که هرکسی را به بهانه ای از محبوبش جدا می کند. شعر زندگی اش وقتی به قلب آدم چنگ می زند که معصومه (سلام الله علیها)،دختر جوان امام کاظم (ع) چند هزار کیلومتر را با هزاران سختی به عشق برادر پیموده، برادر ندیده ، در قم وفات می کند.
یک چیزی را یواشکی می گویم : شاید این بانوی صاحب منزلت ، رنج بزرگ سفر طولانی و سخت را ، ندیدن برادر را،فوت در جوانی را ، «به اختیار خود» برای «هدایت ما» به جان خریده و پذیرفته باشد.
فرموده اند : زیارتش اگر «عارفا بحقها» باشد ، بهشت را بر زائر واجب می کند. شاید حقی که ما باید بشناسیم ، همین ترک دیدار برادر و ترک جان برای نجات نسل ما باشد....
به گمانم صبح ها فرشته ها جای حرمش را با بهشت عوض می کنند؛ چون هر اتفاقی که افتاده باشد ، تنفس در هوای صبحِ حرمش ، حال آدم را خوب می کند. فرموده اند : آن جا حرم اهل بیت(ع) است.
وجودش، سال هاست که شده جواب محکم ما به همه ی کسانی که دختر ها را به حساب نمی آورند یا بد به حساب می آورند. جمع علم و ایمان و اخلاق و شور و عشق در وجود با برکتش ، جای حرف برای هیچ کس باقی نمی گذارد.
همه ی این ها هست ... و دلم را خنک می کند. اما در این «شعر» داغ بزرگی هم هست که جگر آدم را آتش می زند... تو در نظر بگیر که این خواهر ، برادرش را ، امام زمانش را «می شناسد» و از روی شناخت حقیقی دوستش دارد و این خواهر و برادر به جبر زمانه از هم جدا شده اند. همان جبر ذاتی که هرکسی را به بهانه ای از محبوبش جدا می کند. شعر زندگی اش وقتی به قلب آدم چنگ می زند که معصومه (سلام الله علیها)،دختر جوان امام کاظم (ع) چند هزار کیلومتر را با هزاران سختی به عشق برادر پیموده، برادر ندیده ، در قم وفات می کند.
آدم از خودش می پرسد چرا ... چه حکمتی دارد وفات این بانو در قم؟ بعد چشم باز می کنی و می بینی نگین علم و عصمتش ، حلقه های معرفت را در قم دور خود جمع کرده. قم باید مرکز نشر دین می شد و بدون وجود پر فیض او ، ممکن نبود. هرکاری پس زمینه ای لازم دارد ...
یک چیزی را یواشکی می گویم : شاید این بانوی صاحب منزلت ، رنج بزرگ سفر طولانی و سخت را ، ندیدن برادر را،فوت در جوانی را ، «به اختیار خود» برای «هدایت ما» به جان خریده و پذیرفته باشد.
فرموده اند : زیارتش اگر «عارفا بحقها» باشد ، بهشت را بر زائر واجب می کند. شاید حقی که ما باید بشناسیم ، همین ترک دیدار برادر و ترک جان برای نجات نسل ما باشد....
شاید....
انتهای پیام/
پخته تر ... جا افتاده تر ...
لطیفی داستان را خوب به تصویر کشیده ست
الهی نبض قلمت جریان داشته باشد در همین مسیر