در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۱۷۰۱۱۱
تاریخ انتشار: ۱۳ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۸
سبک زندگی چهره ها در گفت‌وگو با پیروز مجتهدزاده؛
پیروز مجتهدزاده در مصاحبه خود با خبرگزاری دانا می‌گوید که چگونه زندگی می‌کند و چه انتقادهایی به سبک زندگی ایرانیان دارد.

شب تولدش و دومین شبی که به ایران آمده بود. از او خواستیم که مصاحبه‌ای در مورد سبک زندگی‌اش با ما انجام دهد. قرار را در خانه‌اش گذاشت. آپارتمانی کوچک در سعادت آباد. خانه‌اش، اگرچه در بالای شهر است ولی دکور بالاشهری ندارد. تقریبا کوچک و شلوغ، مناسب وضع مسافری که تازه از سفر برگشته است. در آشپرخانه چایی و غذا در حال گرم شدن است. پیروز مجتهدزاده اما گویی سردش است که با لباس بافتنی، جوراب و کفش پوشیده کنار کتابخانه کوچکش نشسته است. گرم و پرحرارت سخن می‌گوید و بیش از خودش از دیگران سخن می‌گوید. دیگرانی که از مردم ایران شروع می‌شوند و تا برخی منتقدان دانشگاهی‌اش ادامه پیدا می‌کنند. اگر او را نمی‌شناسید متولد 1324 در تهران است. دانش‌آموخته تاریخ و جغرافیا تا مقطع دکترا در انگلستان است و سابقه تدریس و پژوهش در مراکز آموزشی و پژوهشی انگلستان و ایران را دارد. او متخصص مسایل خلیج فارس و جزایر سه گانه است و در این خصوص کارهای پژوهشی متعددی انجام داده است. وقتی مصاحبه قرار بود شروع شود از او اجازه خواستیم تلویزیون را خاموش کند و سوالات از همین‌جا شروع شد:


اخبار را چگونه دنبال می‌کنید؟ روزنامه می‌خوانید؟

آدمی مثل من باید دقت کند. اگر بگویم روزنامه نمی‌خوانم الگوی منفی است و من نمی‌خواهم به روزنامه نخواندن تشویق کنم ولی من تقریبا روزنامه نمی‌خوانم. دلیل هم دارد. نخستین دلیل این است که اینترنت از نظر اشتهای مطالعه و باخبر شدن، خیلی بهتر از روزنامه است. اگر کسی هم با من مصاحبه کند در موضوعی که تخصص ندارم به او می‌گویم یکی دو ساعت قبل مطالب را بفرست تا من مطالعه کنم و بعد در آن رابطه با تو صحبت کنم. تصادفا در سنین بالا با تکنولوژی جدید سر وکار پیدا کردم. خیلی من را ارضا می‌کند. دلیل دوم این است که متاسفانه سطح مطالب خیلی پایین است. در کشورهای دموکراتیک یکی از وظایف علمی روزنامه‌ها و مجلات و نیز طبقه روشنفکر، بازنگری تاریخ است. چرا؟ چون دانش انتها ندارد. تاریخ هم یک دانش است. هر چه بدانید باز هم کم است. مطالعه بیشتر یعنی رویارویی با حقیقت تازه‌تر. اما در ایران اگر این کار را بکنید طعن و لعن و نفرین به جان خود خریدید. بنده بهترین نمونه این موضوع هستم که اسناد دولت بریتانیا را راجع به تاریخ معاصر ایران بررسی و مطالب بسیار جالبی راجع به رضاشاه، امیر کبیر و مصدق پیدا کردم که در خیلی از موارد، خلاف روال جریان معمول جامعه بود. برای کسی مثل من عذاب‌آور است که صد مطلب جدید و غیرجدید بخوانم از خدمت‌های دو نفر و بعد خیانت دیگران. من تا 5 سال پیش مصاحبه و مقالات خودم را برای یادگاری جمع می‌کردم. الان این کار را هم نمی‌کنم. چون می‌بینم مطلب من اینجاست و صفحه بعد یک مطلب مزحرف است.

در عین حال محال است در مسافرت روزنامه بخوانم. در هواپیما، قطار و ماشین ابدا روزنامه نمی‌خوانم. ترجیح می‌دهم افق و طبیعت را نگاه کنم. دلم نمی‌آید طبیعت را رها کنم. از اینجا به مازندران و شهر خودم یعنی نور که می‌رویم؛ اگر اتوموبیل معمولی باشد حتما جلو می‌نشینم. اتوبوس هم باشد ردیف اول جای من است. اطرافیان می‌گویند خطر دارد ولی من می‌گویم ما رفتنی هستیم. ضمنا چند اتوبوس را دیدم که از پشت تصادف کرده بودند. پنجاه بار هم که بروم برایم تازگی دارد. دلیل چهارم روزنامه نخواندنم هم این است که این‌قدر در زندگی مطالعه کردم که دیگر خسته شده‌ام.

نگفتید که اخبار را چگونه پیگیری می‌کنید.

در اروپا که هستم برای اخبار، بی.بی.سی. جهانی را ترجیح می‌دهم. بی.بی.سی. فارسی جهت‌دار است. بی.بی.سی. جهانی خیلی قابل اعتماد است. البته ما رسانه به طور کلی بی‌طرف نداریم. ولی نوع کار فرق دارد. آن‌ها تجربه و مهارت دارند. می‌دانند مخاطب احمق نیست ولی در اینجا ما مخاطب را نادان می‌دانیم جوری که نادان هم می‌فهمد خبر تحریف شده است. در آنجا اگر هم روزی هست که مساله‌ای دولتی است و نباید زیاد پیگیری شود می‌گویند فعلا مصلحت نیست و یادداشت می‌دهند که مثلا الان صلاح است راجع به ایران بدگویی کنیم. سانسور به معنایی که ما داریم نیست. البته وضع بسیار بهتر شده است و مشکل هم، سانسور نیست. ما مشکلات اساسی فرهنگی داریم.

شما بیشتر ایران هستید یا انگلیس؟

من درست شش ماه اینجا هستم و شش ماه انگلستان. 41 سال است در انگلیس زندگی می‌کنم. با خانمم که ایرانی است سال 1363 در آنجا آشنا شدم و ازدواج کردم. دو دختر هم دارم که فارسی را مثل ارامنه حرف می‌زنند ولی خیلی خودشان را ایرانی می‌دانند. یکی‌شان که اسمش الیکاست امسال تنها هدیه‌ای که از من خواسته این بوده که پلاکی به اسمش برای او بخرم که به گردن خود بیندازد و همه ببیند که ایرانی است. (بغض می‌کند) گاهی هم به ایران می‌آیند ولی چون به خاطر کار و تحصیل مجبورند در گرمای تابستان بیایند؛ کمتر می‌آیند. ما هم با تمهیدات مختلف برای این حس تلاش می‌کنیم.

از همان اول هم در لندن سکونت داشتید؟

اول برای آموزش زبان به شهر برایتون رفتم. من بورس دانشگاه تهران بودم (از آنجا لیسانس گرفتم) ولی باید دوره زبان را با پول خودم می‌رفتم. پولم که تمام شد و دلم تنگ، فرار کردم و برگشتم. بعد از آن دوباره بورسم که درست شد رفتم لندن. یک شش ماهی در منچستر رفتم که زندگی سختی بود. سه سال هم آکسفورد بودم. در شهرهای انگلیس، شهر لندن زنده است چون بین‌المللی است. در قسمت مرکزی شهر، فرهنگ‌های مختلف هستد. ولی برخلاف اروپا که شهرها اصلا نمی‌خوابند به خصوص در اسپانیا و پرتغال؛ در شهرستان‌های انگلیس نمی‌شود زندگی کرد چون 5 بعدازظهر مغازه تعطیل است.

برنامه یک روز زندگی‌تان را برای ما می‌گویید؟

الان آنجا بازنشسته هستم و کاری ندارم. صبحانه می‌خورم و می‌روم سر مطالعات خودم. بعدازظهر یک ساعت پیاده‌روی می‌کنم و برمی‌گردم اتاق مطالعه. کمی هم با خانم و بچه‌ها جیغ و داد می‌کنم. وقتی تنها می‌آیم ایران برخی شوخی می‌کنند که از دست خانم راحت شدی می‌گویم نه! آن‌ها راحت شدند. (می‌خندد) در زمینه رفت‌وآمد با افراد هم در گذشته یعنی بعد از انقلاب، رفت‌وآمد مفصلی با کسانی که تازه فرار کرده بودند داشتیم. الان خیلی محدود شده است. دلیلش اخلاق و رفتار ناپسندی که در جامعه تبعیدی وجود دارد. ما مشکلات خیلی اساسی در زندگی اجتماعی داریم. دروغگویی مثل آب خوردن بین ما رایج است. تعارفاتی که داریم از این دروغگویی است. قسم‌هایی که می‌خوریم هم برای واقعی کردن دروغ‌هاست. آداب اجتماعی در داخل ایران هم بسیار ضعیف است. گران‌ترین و شیک‌ترین لباس‌ها از مدهای دنیا داریم ولی فرهنگش را نداریم. خانم لباس «کریستین دیور» می‌پوشد ولی نمی‌فهمد خوردنی است یا پوشیدنی. شش هفت سال است که اصلا از این مهمانی‌ها و عروسی‌ها نمی‌روم. آبروریزی است. تمام میزها، غذا و بشقاب نیم‌خورده داریم. البته در ایران زیاد اذیت نمی‌شوم. حکومت و دولت هستند و به نظرم باید تا حدی فشار قانونی باشد. ولی وقتی همین مردم می‌روند خارج احساس می‌کنند اینجا آزاد است، فکر می‌کنند قانون است. در صورتی آزادی به معنای بی‌قانونی وجود ندارد. اتفاقا قانون در آنجا سفت و سخت است. نسل فراری همین اخلاق‌های بسیار ناپسند را دارند. مثلا در ایران و همه جای جهان، خانم‌ها پشت‌هم‌گویی دارند ولی اگر خانم‌های ساکن ایران کمی هم رعایت می‌کنند در میان خانم‌های آنجا قیامتی است. البته نسل جوان این قوم تبعیدی، بسیار خوب است. ولی در مورد نسل قبلی دیدم که اگرچه رفت‌وآمد برای رفاه خاطر است ولی مایه اعصاب خوردی شده است. تمام روابطم را قطع کردم. رفت‌وآمدی هم با چند انگلیسی داشتم ولی آن‌ها وقتی سنشان بالا می‌رود مثل ما زیاد اهل رفت‌وآمد نیستند.

کلا رفت‌وآمد را دوست دارید یا نه؟

من در ظاهر قضیه آدم شلوغی هستم ولی در واقعیت آرام. به خاطر همین ذات آرام، دلم می‌خواهد جای شلوغ زندگی کنم. رفت‌وآمد باشد. ایران از این نظر خوب است. الان یک ماه در انگلیس بیکار بودم. ولی اینجا آمدم صد کار جدید دارم. دانشگاه دنبال کارم رفتم. صد جا مرا پاس دادند که دست آخر، کار را رها کردم. بعد یک دفاع در دانشگاه شهید بهشتی داشتم. بعد از آن یک نفر می‌گوید شما را می‌رسانم. بعد رفتم خرید در فروشگاه شهروند. خیلی زنده است. من تا 15 سالگی در نور زندگی کردم. از آن سن آمدم تهران. سن رشد بلوغ اجتماعی من در تهران بود. از آن وقت تا به حال در شهرهای بزرگ بودم و این عادت من شد. البته رفت‌وآمد دست‌وپاگیر، ناخواسته و برنامه ریزی نشده را دوست ندارم که متاسفانه در ایران خیلی داریم.

سینما می‌روید؟

از سن من گذشته است. آخرین باری که رفتیم سینما با خانمم که بر می‌گشت به سالگرد ازدواجمان. حدود 20 سال قبل. البته جوان بودیم زیاد سینما می‌رفتیم ولی الان تلویزیون هست. بهترین فیلم بعد از شش ماه پخش می‌شود. از یک سنی به بعد هم دیگر حوصله و سلیقه این حرف‌ها را ندارید.

ورزش تماشا نمی‌کنید؟

اهل ورزش نیستم. ورزشم هم فقط پیاده‌روی عصرانه است. البته تا وقتی نور بودیم زندگی طبیعی بود. پدرم فردی متمولی بود و با وجود اینکه مستخدمین زیادی داشتیم؛ من خودم کارهایی را با علاقه انجام می‌دادم. گاو شیرده‌ای داشتیم که خودم به آن می‌رسیدم.

سریال‌های ترکی را تماشا می‌کنید؟

بله. ترک‌ها از نظر فرهنگی خیلی به ما نزدیک هستند و احساس می‌کنم درس زندگی هم دارد. البته از سن ما گذشته که بخواهیم فیلم‌های آنچنانی تماشا کنیم. برنامه‌ای که خیلی دوست دارم تماشا کنم اخبار و فیلم‌های طبیعت و علمی است که نمونه‌های بسیار درجه یک آن در انگلستان نمایش داده می‌شود. همین راز بقایی هم که می‌گذارند بیشتر تولید انگلیس است. به خصوص ما که جغرافیا خواندیم؛ به طبیعت علاقه عجیبی داریم. البته بگویم که در وقت استراحتم، تلویزیون تماشا می‌کنم.

چرا به تهران مهاجرت کردید؟

در 15 سالگی من دنیا عوض شده بود و زندگی مردم به هم خورده بود. بعد از انقلاب سفید محمدرضا، خانواده ما دچار ورشکستگی شد چون جنگل و مرتع و این‌ها ملی شده بود. پدر باید از آنجا می‌رفت. بهانه هم تحصیل فرزندانش یعنی ما بودیم. ضمنا خانواده مادرم همه تهران بودند و مادرم همیشه می‌خواست به تهران بیاید. سال 1342 یا 1343 به تهران آمدیم.

الان هم در مازندران ملک دارید؟

بله. ارث پدری به فرزندان رسیده و با آن زندگی می‌کنیم. همانطور که گفتم در بریتانیا بازنشسته هستم. حقوقی دارم ولی آنچنان نیست که بخواهم هر روز بیایم تهران.

آشپزی هم می‌کنید؟

اگر تنها باشم بله ولی در لندن نه. چون در اینجا می‌دانم چه چیزی کجا است ولی آنجا جای وسایل را بلد نیستم. از نظر روانی هم به خانم می‌گویم وقتی شما هستی چرا فضولی کنم. البته من دیابت دارم و غذا خوردنم باید توام با پرهیز باشد. برنج کم باید بخورم و چون نوشابه دوست دارم و عادت کردم باید رژیمی آن را بخرم. متاسفانه در ایران نه قند مصنوعی داریم نه شکر مصنوعی. از این رو چاره من غذای منزل است. این را هم در نظر بگیرید که من در سن 27 سالگی به خارج از کشور رفتم و باید آشپزی را یاد می‌گرفتم.

ذائقه‌تان تغییر نکرده است؟

ذائقه‌ام به طور کلی بین‌المللی شده است.

اگر الان قرار باشد غذایی را برای خوردن سفارش دهید به چه غذایی علاقه دارید؟

خورشت کرفس یا استیک با سیب زمینی سرخ خورده همراه با بروکلی و کلم پخته. در صبحانه هم 40 سال است نصف گریپ فروت باید بخورم. اگر شرایطی باشد که نتوانم بخورم تمام روز فکر می‌کنم چیزی کم دارم. ممکن است بگویید برای فشار خوب است ولی برای من عادت است. یک چیزی هم که در عادت غرب وجود دارد و در ایران نیست افزودن میوه است. میوه در صبحانه ما نیست. صبح که ناشتا هستی و دهان و معده‌ات خشک است یک خربزه یا انگور خیلی خوب است ولی متاسفانه در اینجا نداریم.

از نظر لباس چگونه زندگی می‌کنید؟

بر اساس مد لباس نمی‌پوشم ولی ایرادی هم ندارد خودم یا دیگری مطابق مد باشد.

اگر قرار باشد به میل خودتان سفر تفریحی در ایران و جهان بروید کجا را انتخاب می‌کنید؟

البته من خیلی از مسافرت خوشم نمی‌آید. دلیلش این است که وقتی آب‌وهوا عوض شود مزاجم به هم می‌ریزد. قند هم دارم و مسافرت، رژیمم را به هم می‌ریزد. خداوند هم اینقدر مسافرت نصیبم کرده که گاهی می‌گویم از چیزی که بیش از هر چیز بدم می‌آمد نصیبم شد. البته خوشحال هم هستم زیرا جهان‌شناسی حاصل جهان دیدن است. البته جهان‌بینی علمی. برای سفر هم همه جا را دوست دارم و خیلی از مناطق را رفتم ولی کرمان، بوشهر و خوزستان نرفتم. در جهان جایی که خیلی به من خوش گذشته است قاهره و استانبول بوده است. مصر هم تاریخی است و هم محلی برای مطالعات اجتماعی است. امثال من همیشه در حال مطالعه و مقایسه هستیم. در مصر چیزی که جلب توجه می‌کند فقرا و گداها هستند که بسیار سمج‌اند ولی در عین حال خیلی خوش اخلاق هستند. در اینجا گدایی هم با اخم و تخم و دعوا همراه است. اگر به مصر بروید آثار تاریخی در کنار زندگی معمولی مردم جالب توجه است ولی جایی که خیلی دوست دارم بروم کنیا است. به دلیل باغ وحش طبیعیش. نصف ممکلت، طبیعت و باغ وحش است.

چه اخلاقی را در دیگران دوست دارید و از چه اخلاقی ناراحت می‌شوید؟

عاشق صداقت و صراحت هستم. از تعارف و اهانت بی‌منظور هم بدم می‌آید. مثلا امروز خرید کرده بودم. کنترل چرخ دستی فروشگاه از دستم در رفت. یک جوانی گفت های! های! مواظب باش. عصبانی شدم چون مواظب باش حرف بزرگتر به کوچک‌تر است. یا مثلا تلفن می‌زنی به یک اداره. یک دختر خانم گوشی را برمی‌دارد می‌گوید الو جانم؟ یا به من می‌گوید آقا جان. ما در آداب اجتماعی توجه نداریم. موارد زیادی هست که اهانت است. یا مثلا می‌گوییم راست می‌گی؟ معلوم است که راست می‌گویم.

چه اخلاق و رفتاری در خودتان را دوست دارید یا بد می‌دانید؟

اگر سر به سرم نگذارند خوش خنده و شوخ هستم. دست و دلباز هم هستم. دوست دارم به دیگران کمک و مشکلات را حل کنم. غمخواری را هم خیلی دوست دارم. اگر منتقد هم هستم؛ تازگی فهمیده‌اند که از روی خیرخواهی انتقاد می‌کنم. در عین حال زود هم عصبانی می‌شوم. خصوصا اینجا زیاد عصبانی می‌شوم. ضمنا دوست دارم کمی کمتر حرف بزنم. این پرحرفی من هم ناشی از تعارفات ایران است. آن طرف خیلی تحویل نمی‌گیرند و کمتر سخن می‌گویم. ضمنا امیدوارم به روابط اجتماعی تابع حساب و کتاب مبتلا نوشم. در ایران تمام سلام و علیک‌ها تابع این موضوع است.

سوال آخر اینکه با همسرتان چگونه آشنا شدید؟

من خواستگار زیاد داشتم. (خنده) چون به هر حال جوان تحصیلکرده‌ای بودم. مخصوصا این افرادی که به تبعید آمده بودند؛ احساس می‌کردند می‌توانند با ازدواج نزدیک شوند. در عین حال دیر، ازدواج کردم چون معتقد بودم تا پایان تحصیل نباید ازدواج کرد. در محموع الان هم اینطور فکر می‌کنم. اگر کسی نتواند زندگی خوش را بچرخاند نباید مسوولیت دیگران را به عهده بگیرد. من بعد از ازدواج دکترا گرفتم. ماجرای ازدواج هم این بود که دوستی تماس گرفت و گفت مادر و دختری برای درمان آمدند و خوب است شما دختر را ببینید. من در حقیقت برای خوردن غذای ایرانی رفتم ولی در عین حال 38 سالم بود. احساس کردم نیاز است که دیگر ازدواج کنم مخصوصا اینکه باید بچه دار شویم و بتوانیم در سنی باشیم که حوصله داشته باشیم بچه را تربیت کنیم. از آداب و رسوم ایرانی در چنین مراسمی این را می‌دانستم که عروس بعد از ساعتی سینی چایی را می‌گیرد و این‌ها. یک ساعت گذشت. یک خانم خوش برخورد وارد شد که فکر کردم یکی دو سال از ما بزرگ‌تر است. بعدا همسرم که آن موقع دختری 25 ساله بود وارد شد ولی مادر و دختر کمتر از سنشان نشان می‌دادند و یک لحظه فکر کردم قرار است با مادرشان ازدواج کنم که تازه یک بچه هم دارند (خنده). در ذهنم نفرین می‌کردم. در مجموع موضوع خاصی مرا جلب نکرد و ماجرا این بود که خودم را سرزنش کردم که بس است عذب بودن.

ارسال نظر