معرفی کتاب
محمدحسین سیمیار، خبرگزاری دانا، گروه معرفی کتاب ؛ ماجرا روشن است؛ کودک را می دهی و عوضش یک عالم طلا و جواهرات گیرت می آید. کاری هم ندارد به خانواده اش می گویی یک روز فرزندانتان به سمت بیابان رفت و دیگر پیداش نشد. خیلی وسوسه برانگیز است مخصوصا وقتی می بینی که زندگی ات در این صحرای سوزان به سختی می گذرد. با این ثروت می توانی برای خودت پادشاهی کنی... اما ورق جور دیگری رقم می خورد. مخوصا وقتی این کودک یک کودک معمولی نباشد و رشته های محبت از همان لحظه ی اول بین تو و او پیوندی خورده باشد.
این کتاب داستان یک روز از کودکی پیامبر اسلام حضرت محمد(صل الله علیه و آله) است. در دورانی که ایشان نزد دایه خود حلیمه بودند. داستان از این قرار است که گروهی یهودی با هدایای بسیار آمده اند تا کودکی را از میان قبیله ای بیابان گرد ببرند و حالاست که وسوسه سراغ انسان ها می آید و حلیمه که می خواهد از امانتش مراقبت کند به سمت مکه فرار می کند. درست در همان روز خبری در مکه می پیچد که کودکی به نام محمد گم شده است و حالا عده ای برای یافتن او به سمت قبیله می آیند.
نثر کتاب بسیار زیبا و دلپذیر است و داستان لحظه به لحظه از زبان حلیمه و همسرش حارث روایت می شود. کتاب بسیار روان و پرهیجان است که گذر زمان در هنگام مطالعه آن را احساس نخواهید کرد.
قسمتی از کتاب را با هم می خوانیم:
حلیمه میداند که تنها شده. باید خود فکری به حال این بچه کند. دیر بجنبد همه چیز از دست میرود. درون خیمه چه میگذرد؟ این مردان به شوهرش چه میگویند؟ کاش میدانست از جان آنها چه میخواهند. حرفش را به کی بزند؟ مهر این بچه چیز دیگری ست. هیچ وقت چنین علاقه ای در وجودش نبود. حتی نسبت به فرزندان خودش. حتی زمانی که حارث برای خواستگاری اش آمده بود این شور و شیدایی را نداشت. این را نمی توانست به کسی بگوید، حتی حارث...
سه کاهن
نویسنده: مجید قیصری
ناشر: عصر داستان
تعداد صفحات: 196 صفحه