معرفی کتاب
محمدحسین سیمیار، خبرگزاری دانا، گروه فرهنگ؛ کودکان از قصه ها لذت می برند و لازمه ی رشد فکری و خلاقیت آن هاست. قصه ها هرکدام به سهم خود بهره های تربیتی ای هم برای کودکان دارند. اما جایی کار سخت می شود که بخواهیم مفاهیم دینی را هم در قالب داستان برایشان بگوییم. این کار بسیار سخت و ظریف است. اگر در بیان داستان مشکلی به وجود بیاید ممکن است به جای اینکه شکل خوبی برایشان از دین ترسیم کنیم، برعکس موجب ایجاد گره هایی کور شویم. یا اینکه این مفاهیم را به شدت تنزل دهیم. لذا از نوشتن تا بیان یک داستان دینی برای کودکان باید مراقب بود.
کتاب محمد جواد و شمشیر ایلیا یکی از آثار خوب در حوزه داستان نویسی قرآنی است که توسط فاطمه مسعودی نوشته شده است. این اثر داستان کودکی به نام محمد جواد است که فکر می کند در زیر زمین خانه شان آدم فضایی ها سکونت دارند لذا وارد یک ماجراجویی جدید می شود. در این ماجراجویی او متوجه می شود که خبری از آدم فضایی ها نیست اما یک مرتبه به یک پرنده سخنگو برخورد می کند و ماجراجوییش به کلی عوض می شود...
این کتاب توسط انتشارات جمکران به چاپ رسیده است. از ویژگی های خوب این کتاب می توان گفت که نویسنده در قالب یک داستان ساده مخاطبش را با قرآن آشتی می دهد. نویسنده خیلی سعی نکرده است که مفاهیم پیچیده و سنگین را ساده کند و به مخاطب عرضه کند بلکه با تغیر زاویه داستان، مخاطبش را به خود می آورد و سعی می کند او را با قرآن آشتی دهد. در عین روایت فانتزی و ساده، این اثر از نظر مفهمومی نیز غنی است. این کتاب قابل استفاده برای بزرگ ترها چه بسا بیشتر از کودکان است. بزرگ ترهایی که باید با زبان نرم اصول فراموش شده ای را به یادشان آورد. به طور کلی می توان از اشکالات این اثر چشم پوشی کرد و آن را جزو آثار خوب حوزه داستان قرآنی به حساب آورد. خوشبختانه در سال های اخیر ویژگی فرمی مناسب با کتاب کودکان نیز در حال رعایت است. مثل رسم الخط مناسب، تصویرگری های زیبا و... . با توجه به نحوه اتمام داستان باید منتظر جلد دوم این کتاب نیز باشیم.
قسمتی از کتاب را با هم می خوانیم:
محمدجواد آب دهانش را به زحمت قورت داد. با عجله از جایش بلند شد. سرش به سقف کوتاه دالان خورد و درد شدیدی در سرش پیچید. دستش را روی سرش گذاشت و آهسته از دالان خارج شد. این درد شدید به او ثابت کرد که خواب نمی بیند. پرنده کمی به این طرف و آن طرف پرید و در چارچوب دالان ایستاد. به اطرافش نگاه کرد و گفت: «تو محمد جواد هستی؟» محمدجواد همان طور که جای ضربه سرش را می مالید با چشم به دنبال تفنگ آب پاشش گشت، اما آن را داخل دالان جا گذاشته بود. پیش خودش گفت:«این فقط یه پرنده است... از چی می ترسم؟» ...
محمدجواد و شمشیر ایلیا
نویسنده: فاطمه مسعودی
ناشر: کتاب جمکران
تعداد صفحات: 220 صفحه