در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۲۵۰۰۳۴
تاریخ انتشار: ۲۶ تير ۱۳۹۹ - ۰۹:۳۳
معرفی کتاب
این کتاب داستان را از زایه دید غلامانی بیان می کند که به صورت های مختلفی با امام رضا علیه السلام مرتبط بودند
محمدحسین سیمیار، خبرگزاری دانا،گروه فرهنگ؛ «ما سی غلامیم که آن چه را در آن سه سال بر ما رفت مرور می کنیم آن را به خود بازمی گوییم تا دریابیم شقی هستیم یا آمرزیده. می خواهیم دریابیم دستمان به خون پسر رسول خدا آلوده است یا خیر. هرکدام از ما آن چه را دیده به دیگران بازمی گوید. شما هم بشنوید و بر ما قضاوت کنید.»
زندگی نامه های فراوانی از امام رئوفمان، امام رضا علیه السلام به رشته تحریر در آمده اند. اما کتاب اعترافات غلامان یک فرق ویژه با اکثر آن کتاب ها دارد و آن نحوه روایت زندگی امام رضا علیه السلام می باشد. این کتاب داستان را از زایه دید غلامانی بیان می کند که به صورت های مختلفی با امام رضا علیه السلام مرتبط بودند. عده ای از آن ها افرادی بودند که امام را از مدینه تا مرو همراهی می کردند. عده ای دیگر غلامانی هستند که شب و روز اعمال و رفتار امام را زیر نظر دارند و سایر غلمانی که هر کدام در لحظه ای با امام برخورد داشته اند. ویژگی مشترک تمام این غلامان این است که هیچ کدام غلام امام نیستند و همه غلامان دربار بنی عباس هستند.
حمیدرضا شاه آبادی یکی از نویسندگان و پژوهش گران مطرح تاریخ و ادبیات کشورمان است که آثار متعدد در حوزه ی ادبیات به ویژه ادبیات کودک و نوجوان دارد. او موفق به کسب چندین مقام در جشنواره های داخلی و خارجی شده است. از آثار او می توان به دیلماج، لالایی برای دختر مرده و تاریخ آغازین فراموسونری در ایران اشاره کرد. کتاب اعترافات غلمان او در سال 1389 و توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر دشد. او در این کتاب با تکیه بر روایت های مستند تاریخی به بیان زندگی و سیره سیاسی، اجتماعی و اخلاقی امام رضا علیه السلام در دوران ولیعهدی پرداخته است. از ویژگی های این کتاب نثر زیبا و دلنشین و بیان داستان به صورت چند فراز می باشد. گرچه مخاطب اصلی این کتاب نوجوانان می باشند اما این کتاب مناسب تمام سنین است.
قسمتی از این اثر را با هم می خوانیم:
فضل... گفت: عجالتاً فرمان بدهید نماز خواندن را به دیگری بسپارد و خود برگردد.
خلیفه حیرت زده گفت: این افتضاح است. نخست او را با آن همه جاه و جلال اعزام نماز کنی و بعد از میانه راه بازگردانیم؟
فضل... گفت: اگر تن به این فضیحت ندهیم باید فاجعه ای بزرگ را به جان بخریم!
خلیفه خشمگین فریاد کشید: اما این پیشنهاد تو بود. تو بودی که گفتی علی بن موسی را میان مردم ببر تا او را از نزدیک ببینند و لمس کنند. آن وقت قداستش می شکند.

اعترافات غلمان
حمیدرضا شاه آبادی
انتشارات به نشر

ارسال نظر