به گزارش خبرگزاری دانا،مادر دست دخترکش را محکم گرفت و کشید و زیر چشمی به دختر پنج ساله اش که ناشیانه موهایش را پشت سرش بسته بود نگاه کرد، ولی مهدیه دست بردار نبود باز رو به روی ویترین مغازه کفش فروشی ایستاد و خیره به یک جفت کفش صورتی که ستاره سبز داشت نگاه می کرد. حاضر نبود لحظه ای چشمش را از روی کفش ها بردارد.
مهدیه می دانست مادرش امروز نه رمقی در جان دارد نه پولی در جیب، البته نه امروز بلکه از وقتی پدر از پیششان رفته بود داستان همین بود. دخترک می دانست مادرش با کار در خانه مردم به سختی مخارج زندگی او و برادرش را جور می کند.
مهدیه می دانست مادر با این پول باید اجاره خانه و خرج خورد و خوراک و مدرسه اش را بدهد ولی دلش لک زده بود تا فقط یک بار آن کفش ها را بپوشد. دوست داشت کفش ها را بپوشد و با آنها به عید دیدنی برود.سرش را به کمر مادرش تکیه داد. خستگی مادر بغضی شد و قطره اشکی گوشه چشمانش.
آنچه ما می بینیم خیمه شب بازی عده ای برای سر کیسه کردن ما نیست بلکه داستان تکراری روزها و شب های نداری است. بسیاری از خانواده ها به یکباره با مصیبتی با نام فقر دست به گریبان اند. بسیاری از آنها پیش از این شغل آبرومند، سرپناهی مطمئن و سرپرستی با دستانی نوازشگر داشته اند ولی تنها یک اشتباه، یک ندانم کاری یا یک بدبیاری همه چیز را خراب کرد.
بعضی از این هموطنان زیر پوشش سازمانهای امدادی مثل کمیته امداد یا سازمان بهزیستتی هستند، تا مستمری بگیرند، برای هر نفر 120هزار تومان در ماه، سه میلیون نفر تحت پوشش کمیته امداد امام خمینی هستند. عده ای هم از حمایت بهزیستی یا برخی نهادهای حمایتی و سازمان های مردمی هستند، کمک ها زیاد نیست و خیلی ها هم حامی ندارند.
بهزیستی، کمیته امداد و برخی نهادهای دولتی تلاش می کنند افراد فقیر را توانمند کنند تا شغلی داشته باشند و روی پای خود بایستند اما هنوز میلیون ها نفر نیازمند در اقصی نقاط کشور در شهرها و روستاها و حاشیه شهرها زندگی می کنند که به نان شب محتاجند چه رسد به اینکه لباس عید را نو کنند.
هیچ جای دنیا اتفاق بزرگ و نیکویی نمی افتد به جز آنکه خود مردم حضور پیدا کردند میلیون ها نفر مثل مهدیه در کشور هستند که در حسرت کفش و لباس نو هستند. حالا نوبت آن است که باز هم مردم به میدان بیایند و با کمک به نیازمندان بخشی از کاستی ها را کم کنند، چشم هایی منتظرند.
مهدیه می دانست مادرش امروز نه رمقی در جان دارد نه پولی در جیب، البته نه امروز بلکه از وقتی پدر از پیششان رفته بود داستان همین بود. دخترک می دانست مادرش با کار در خانه مردم به سختی مخارج زندگی او و برادرش را جور می کند.
مهدیه می دانست مادر با این پول باید اجاره خانه و خرج خورد و خوراک و مدرسه اش را بدهد ولی دلش لک زده بود تا فقط یک بار آن کفش ها را بپوشد. دوست داشت کفش ها را بپوشد و با آنها به عید دیدنی برود.سرش را به کمر مادرش تکیه داد. خستگی مادر بغضی شد و قطره اشکی گوشه چشمانش.
آنچه ما می بینیم خیمه شب بازی عده ای برای سر کیسه کردن ما نیست بلکه داستان تکراری روزها و شب های نداری است. بسیاری از خانواده ها به یکباره با مصیبتی با نام فقر دست به گریبان اند. بسیاری از آنها پیش از این شغل آبرومند، سرپناهی مطمئن و سرپرستی با دستانی نوازشگر داشته اند ولی تنها یک اشتباه، یک ندانم کاری یا یک بدبیاری همه چیز را خراب کرد.
بعضی از این هموطنان زیر پوشش سازمانهای امدادی مثل کمیته امداد یا سازمان بهزیستتی هستند، تا مستمری بگیرند، برای هر نفر 120هزار تومان در ماه، سه میلیون نفر تحت پوشش کمیته امداد امام خمینی هستند. عده ای هم از حمایت بهزیستی یا برخی نهادهای حمایتی و سازمان های مردمی هستند، کمک ها زیاد نیست و خیلی ها هم حامی ندارند.
بهزیستی، کمیته امداد و برخی نهادهای دولتی تلاش می کنند افراد فقیر را توانمند کنند تا شغلی داشته باشند و روی پای خود بایستند اما هنوز میلیون ها نفر نیازمند در اقصی نقاط کشور در شهرها و روستاها و حاشیه شهرها زندگی می کنند که به نان شب محتاجند چه رسد به اینکه لباس عید را نو کنند.
هیچ جای دنیا اتفاق بزرگ و نیکویی نمی افتد به جز آنکه خود مردم حضور پیدا کردند میلیون ها نفر مثل مهدیه در کشور هستند که در حسرت کفش و لباس نو هستند. حالا نوبت آن است که باز هم مردم به میدان بیایند و با کمک به نیازمندان بخشی از کاستی ها را کم کنند، چشم هایی منتظرند.