فاطمه سادات زاهدی، کارشناس ارشد مشاوره، پایگاه خبری دانا، گروه سلامت و سبک زندگی، نخست باید بدانیم که هر خواستهی نابجا از دید کودک، لزوماً نابجا نیست. او هنوز مرز میان خواستن و توانایی برآورده شدن را نمیداند. بسیاری از این خواستهها از تجربهی محدود کودک از دنیا میآیند؛ او جهان را ساده میبیند و فکر میکند اگر چیزی را بخواهد، باید اتفاق بیفتد. این نگاه طبیعی بخشی از رشد شناختی است. اما اگر در هر مرحله، بدون درک یا توضیح، با «نه» قاطع و تند پاسخ داده شود، کودک احساس طرد و بیاهمیتی میکند. در مقابل، اگر هر خواستهاش بیدرنگ پذیرفته شود، مرز میان واقعیت و خیال از بین میرود و تحمل ناکامی در او شکل نمیگیرد. وظیفه والد، کمک به رشد تدریجی درک محدودیتهاست، نه حذف کامل خواستهها یا اطاعت مطلق از آنها.
وقتی فرزند خواستهای نابجا مطرح میکند، اولین واکنش والد نباید «نه گفتن» یا «اخم کردن» باشد، بلکه باید گوش دادن باشد. شنیدن با حوصله، به کودک احساس ارزشمندی میدهد و احتمال همکاری او را بیشتر میکند. والد میتواند با جملاتی مانند «میفهمم که اون اسباببازی برات جذابه» یا «میدونم دلت میخواد مثل دوستت گوشی داشته باشی» شروع کند. این جملات مرزها را جابهجا نمیکنند، اما به کودک پیام درک شدن میدهند. بعد از آن، میتوان با توضیح ساده و متناسب با سنش، دلیل رد خواسته را گفت؛ مثلاً «میدونم دوست داری اون بازی رو بخری، اما الان هزینهاش زیاده و نمیتونیم تهیهاش کنیم» یا «الان هنوز زمان داشتن گوشی نیست چون باید یاد بگیری چطور ازش درست استفاده کنی». کودکان وقتی احساس احترام و شنیده شدن داشته باشند، پذیرش محدودیت برایشان آسانتر میشود.
برخی از والدین از ترس گریه یا قهر کودک تسلیم خواستههای او میشوند. این رفتار در کوتاهمدت آرامش میآورد، اما در بلندمدت باعث شکلگیری الگویی ناپایدار در ذهن کودک میشود: «اگر زیاد اصرار کنم، به خواستهام میرسم.» این الگو نهتنها در خانه بلکه در محیطهای اجتماعی هم تکرار میشود و کودک را در مواجهه با قانون، نظم یا ناکامی دچار مشکل میکند. بهترین روش، حفظ ثبات و آرامش در نه گفتن است. یعنی اگر والد تصمیم گرفته که خواستهای نابجاست، باید همان تصمیم را با لحنی مهربان ولی قاطع تا پایان حفظ کند. تغییر تصمیم در اثر گریه یا تهدید کودک، پیام ناامنی میفرستد و او را گیج میکند.
کودکانی که یاد میگیرند همیشه به خواستههایشان برسند، در آینده تحمل تأخیر و ناکامی را ندارند و در برابر کوچکترین مخالفت یا شکست، مضطرب یا پرخاشگر میشوند. در مقابل، کودکانی که با مرزهای منطقی آشنا شدهاند، در بزرگسالی توان مدیریت احساسات و کنترل هیجان بیشتری دارند. والد میتواند از موقعیتهای روزمره برای آموزش این مفهوم استفاده کند؛ مثلاً وقتی کودک چیزی میخواهد، بگوید: «میدونم الان دلت میخواد، ولی باید تا فردا صبر کنیم»، یا «الان نمیتونیم بخریم، اما میتونیم با هم براش برنامهریزی کنیم». این نوع پاسخها مفهوم صبر و برنامهریزی را در ذهن کودک میکارند.
در برخورد با خواستههای نابجا، تنبیه یا سرزنش کارساز نیست. گفتن جملاتی مثل «چقدر لجبازی!» یا «همیشه میخوای همه چی برای تو باشه!» فقط باعث میشود کودک احساس شرم کند و بیشتر مقاومت نشان دهد. در عوض، والد باید پیام رفتار را بفهمد: آیا کودک واقعاً چیزی میخواهد یا در پی توجه است؟ گاهی کودکان با خواستههای غیرمنطقی، در واقع به دنبال ارتباط بیشتر با والد هستند. اگر والد بتواند پشت این خواسته را ببیند، واکنش مهربانتری نشان میدهد و در عین حال مرز را حفظ میکند.
در نهایت، تربیت مؤثر به معنای کنترل کامل کودک نیست، بلکه کمک به رشد خودکنترلی در اوست. والد باید بداند که هر «نه» منطقی، بذری از نظم درونی در ذهن کودک میکارد. گفتن نه به اندازهی بله گفتن اهمیت دارد، اما نهای که با احترام، آرامش و توضیح همراه باشد. کودکان به مرور یاد میگیرند که زندگی همیشه مطابق میلشان پیش نمیرود، اما میتوانند در برابر ناکامیها تاب بیاورند، تلاش کنند و احساس ارزشمندی خود را از دست ندهند. این مهارتی است که هیچ مدرسهای آموزش نمیدهد، اما در دل رابطهی آگاهانهی والد و فرزند شکل میگیرد.
فاطمه سادات زاهدی، کارشناس ارشد مشاوره، پایگاه خبری دانا، گروه سلامت و سبک زندگی،یکی از چالشهای همیشگی والدین، مواجهه با خواستههای نابجای فرزندان است؛ خواستههایی که نه از نیاز واقعی، بلکه از هیجان، تقلید، یا تلاش برای جلب توجه سرچشمه میگیرند. گاهی این خواستهها کوچک و روزمرهاند، مثل خرید یک اسباببازی گرانقیمت یا خوردن خوراکی نامناسب، و گاهی عمیقتر و احساسیترند، مثل انتظار آزادی بیش از حد، استفاده نامحدود از فضای مجازی، یا دخالت در تصمیمهای بزرگ خانواده. آنچه تعیینکننده است، نحوهی واکنش والدین است، چون این واکنشها در طول زمان شخصیت، نظم درونی و درک واقعیت در ذهن کودک را شکل میدهند.
نخست باید بدانیم که هر خواستهی نابجا از دید کودک، لزوماً نابجا نیست. او هنوز مرز میان خواستن و توانایی برآورده شدن را نمیداند. بسیاری از این خواستهها از تجربهی محدود کودک از دنیا میآیند؛ او جهان را ساده میبیند و فکر میکند اگر چیزی را بخواهد، باید اتفاق بیفتد. این نگاه طبیعی بخشی از رشد شناختی است. اما اگر در هر مرحله، بدون درک یا توضیح، با «نه» قاطع و تند پاسخ داده شود، کودک احساس طرد و بیاهمیتی میکند. در مقابل، اگر هر خواستهاش بیدرنگ پذیرفته شود، مرز میان واقعیت و خیال از بین میرود و تحمل ناکامی در او شکل نمیگیرد. وظیفه والد، کمک به رشد تدریجی درک محدودیتهاست، نه حذف کامل خواستهها یا اطاعت مطلق از آنها.
وقتی فرزند خواستهای نابجا مطرح میکند، اولین واکنش والد نباید «نه گفتن» یا «اخم کردن» باشد، بلکه باید گوش دادن باشد. شنیدن با حوصله، به کودک احساس ارزشمندی میدهد و احتمال همکاری او را بیشتر میکند. والد میتواند با جملاتی مانند «میفهمم که اون اسباببازی برات جذابه» یا «میدونم دلت میخواد مثل دوستت گوشی داشته باشی» شروع کند. این جملات مرزها را جابهجا نمیکنند، اما به کودک پیام درک شدن میدهند. بعد از آن، میتوان با توضیح ساده و متناسب با سنش، دلیل رد خواسته را گفت؛ مثلاً «میدونم دوست داری اون بازی رو بخری، اما الان هزینهاش زیاده و نمیتونیم تهیهاش کنیم» یا «الان هنوز زمان داشتن گوشی نیست چون باید یاد بگیری چطور ازش درست استفاده کنی». کودکان وقتی احساس احترام و شنیده شدن داشته باشند، پذیرش محدودیت برایشان آسانتر میشود.
برخی از والدین از ترس گریه یا قهر کودک تسلیم خواستههای او میشوند. این رفتار در کوتاهمدت آرامش میآورد، اما در بلندمدت باعث شکلگیری الگویی ناپایدار در ذهن کودک میشود: «اگر زیاد اصرار کنم، به خواستهام میرسم.» این الگو نهتنها در خانه بلکه در محیطهای اجتماعی هم تکرار میشود و کودک را در مواجهه با قانون، نظم یا ناکامی دچار مشکل میکند. بهترین روش، حفظ ثبات و آرامش در نه گفتن است. یعنی اگر والد تصمیم گرفته که خواستهای نابجاست، باید همان تصمیم را با لحنی مهربان ولی قاطع تا پایان حفظ کند. تغییر تصمیم در اثر گریه یا تهدید کودک، پیام ناامنی میفرستد و او را گیج میکند.
کودکانی که یاد میگیرند همیشه به خواستههایشان برسند، در آینده تحمل تأخیر و ناکامی را ندارند و در برابر کوچکترین مخالفت یا شکست، مضطرب یا پرخاشگر میشوند. در مقابل، کودکانی که با مرزهای منطقی آشنا شدهاند، در بزرگسالی توان مدیریت احساسات و کنترل هیجان بیشتری دارند. والد میتواند از موقعیتهای روزمره برای آموزش این مفهوم استفاده کند؛ مثلاً وقتی کودک چیزی میخواهد، بگوید: «میدونم الان دلت میخواد، ولی باید تا فردا صبر کنیم»، یا «الان نمیتونیم بخریم، اما میتونیم با هم براش برنامهریزی کنیم». این نوع پاسخها مفهوم صبر و برنامهریزی را در ذهن کودک میکارند.
در برخورد با خواستههای نابجا، تنبیه یا سرزنش کارساز نیست. گفتن جملاتی مثل «چقدر لجبازی!» یا «همیشه میخوای همه چی برای تو باشه!» فقط باعث میشود کودک احساس شرم کند و بیشتر مقاومت نشان دهد. در عوض، والد باید پیام رفتار را بفهمد: آیا کودک واقعاً چیزی میخواهد یا در پی توجه است؟ گاهی کودکان با خواستههای غیرمنطقی، در واقع به دنبال ارتباط بیشتر با والد هستند. اگر والد بتواند پشت این خواسته را ببیند، واکنش مهربانتری نشان میدهد و در عین حال مرز را حفظ میکند.
در نهایت، تربیت مؤثر به معنای کنترل کامل کودک نیست، بلکه کمک به رشد خودکنترلی در اوست. والد باید بداند که هر «نه» منطقی، بذری از نظم درونی در ذهن کودک میکارد. گفتن نه به اندازهی بله گفتن اهمیت دارد، اما نهای که با احترام، آرامش و توضیح همراه باشد. کودکان به مرور یاد میگیرند که زندگی همیشه مطابق میلشان پیش نمیرود، اما میتوانند در برابر ناکامیها تاب بیاورند، تلاش کنند و احساس ارزشمندی خود را از دست ندهند. این مهارتی است که هیچ مدرسهای آموزش نمیدهد، اما در دل رابطهی آگاهانهی والد و فرزند شکل میگیرد.