به گزارش خبرنگار گروه آموزش خبرگزاری دانا(داناخبر) مدتی قبل آماری منتشر شد مبنی بر این که در گروه سنی بالای 6 سال در کشور ده میلیون بی سواد مطلق داریم. شیرزاد عبدالهی، کارشناس آموزشی با تلفیق آمارهای رسمی منتشر شده در این زمینه، در یادداشتی که در روزنامه اعتماد منتشر شده بود، ثابت کرد اوضاع سواد در کشور بسیار بدتر از آن است که تصور می کنیم. در این میان، اگرچه صحبت از راهیابی تبلت دانش آموزشی به مدارس عشایری، بحث داغ مسوولان وزارت آموزش و پرورش است، اما، کسی درباره کودکان بازمانده از تحصیل سخنی به میان نمی آورد.
کودکانی که هفته گذشته، 145هزار نفر اعلام شدند. در همین استان تهران، کودکان بسیاری هستند که به دلیل بی سرپرستی و اجبار به اشتغال درس نمی خوانند. حقیقت این است که در همین پایتخت، در میان خانواده هایی که بچه های خود را در کانون گرم خود بزرگ می کنند نیز هستند کودکانی که به مدرسه فرستاده نمی شوند. البته اگر مسوولان ساکنان حاشیه های شهر و مناطق محروم را نیز در میان شهروندان استان تهران به حساب آورند.
روی دیگر بی سوادی و کم سوادی در کشور، بزرگسالانی هستند که از تحصیل بازمانده اند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و با توجه به فراگیری مشکل بی سوادی، نهضا سوادآموزی برای آموختن سواد شکل گرفت. برای این منظور مربیان بسیاری تربیت شده و به مدارس فرستاده شدند اما این نهضت به دلایل متعددی امروز دیگر رونق گذشته را ندارد. شاید از اولویت های آموزشی کشور خارج شده و شاید مدیران آموزشی، دل به آمار 91 درصدی با سوادی در کشور خوش کردهاند.
عبدالهی در یادداشت خود، بیش از هرچیز بر تاثیر کم سوادی و بی سوادی بر دریافت مردم از رویدادهای اجتماعی و حتی سیاسی تاکید می کند. به هر حال ما 40 میلیون شهروند بالای 6سال داریم که نمی توانند روزنامه بخوانند و یا سایت های خبری را چک کنند. آن ها به سوی گرفتن اطلاعات از شایعات می روند یا مقهور رسانه های بیگانه می شوند. قدرت تحلیل و انتخاب اطلاعات صحیح چیزی است که نباید از افرادی با سواد اندک انتظار داشت.
در ادامه بخش بزرگی از نوشته شیرزاد عبدالهی بازگو می شود:
«کشاورزان دو سوی دریاچه ارومیه نسبت به بزرگترین فاجعه زیستمحیطی کشور حساسیتی ندارند، اگر تخریب جنگلها با این سرعت پیش میرود، اگر تفریحگاههای کوهستانی و جنگلی ما پر از زباله است، اگر رانندگان ما در خیابانها مقررات راهنمایی و رانندگی را رعایت نمیکنند. اگر سالانه 25 تا 30 هزار نفر در حوادث رانندگی کشته میشوند. اگر قفسههای دادگاهها مملو از پروندههای جنایی است، اگر کیفیت تولید در ایران پایین است، اگر در روابط خانوادگی زنان فرودستند و به کودکان ظلم میشود، اگر درحوزه سیاست عوامگرایی مشتری فراوان دارد و هنوز هم بخش مهمی از مردم عکس مار را بر نگارش واژه مار ترجیح میدهند و صدها اگر مشابه... یکی از عوامل مهم همه این ناهنجاریها آمار بالای بیسوادان و کمسوادان است. تازه این آمار همه واقعیت بیسوادی و کمسوادی را منعکس نمیکند.
براساس آمارهای منتشره در گزارش توسعه انسانی سازمان ملل متحد (U. N. D. P) در سال 2010، تقریبا 61درصد از زنان ایرانی بالای 25 سال، و 43 درصد از مردان ایرانی بالای 25 سال، تحصیلاتی در حد دوره راهنمایی یا کمتر دارند. گزارش مرکز پژوهشهای مجلس در آذر 90 نیز این آمار را تایید میکند. براساس گزارش مرکز پژوهشها، در سرشماری سال 85، میانگین سالهای تحصیلات ایرانیان بالای 6 سال، حدود 7 سال برآورد شده است. بر اساس همین گزارش و مستند به سرشماری سال 85، بیش از 60 درصد از کل جمعیت بالای 6 سال کشور تحصیلاتی حداکثر در حد دوره راهنمایی و ابتدایی دارند و 9 میلیون و 800 هزار نفر (4/15 درصد) از ایرانیان کاملا بیسوادند.
جمعیت زیر 6 سال ایران رقمی در حدود 7 میلیون نفر را تشکیل میدهند و به این ترتیب نزدیک به 40 میلیون از 68 میلیون جمعیت بالای 6 سال ما یا بیسوادند یا حداکثر سوادشان در حد دوره راهنمایی است. درصدی از کمسوادان در طول زمان به بیسوادی مطلق بازگشت میکنند که باز هم آماری از آنها در دست نیست. بر اساس بررسیهای شخصی معتقدم دانشآموزان ضعیفی که در دورههای ابتدایی و راهنمایی ترک تحصیل میکنند اغلب فاقد مهارت خواندن و نوشتن و حساب کردن در حد ابتدایی هستند. اگر رابطهیی بین موفقیت تحصیلی و ضریب هوشی (I. Q) قائل باشیم، که من در این مورد مطمئن نیستم، میتوان نتیجهگیری کرد که اکثریت جامعه ما از بهره هوشی پایین (حدود 90) برخوردارند.
رسانه؛ شفاهیات
معنای دیگر این همه کم سواد و بیسواد این است که 40 میلیون نفر از ایرانیان توانایی خواندن کتاب و روزنامه و استفاده از اینترنت را ندارند و رسانه اصلی آنها شایعه و شفاهیات است. این 40 میلیون نفر همواره در معرض تلقین قرار دارند و قادر به تحلیل مسائل اجتماعی نیستند و با ایجاد امواج شفاهی میتوان ذهن آنها را به هرسو کشاند. درباره انواع شکافهای اجتماعی زیاد نوشتهاند. به گمان من یکی از مهمترین آنها، شکاف فرهنگی و آموزشی بین اکثریت بیسواد و کمسواد و فقیر و اقلیت تحصیلکرده و نسبتا مرفهتر جامعه است. به دلیل نرخ رشد جمعیت بالاتر در میان اقشار فقیر و کم سواد و بیسواد برنامههای سوادآموزی و فقرزدایی اغلب با شکست مواجه میشوند. اصولا سازماندهی و اجرای هر برنامهیی ولو در حد سرشماری نفوس و مسکن، در جامعهیی با چنین اکثریتی از بیسوادان و کمسوادان بسیار دشوار است. نکته تاسف بار ارتباط ارگانیک بین فقر و کم سوادی و انتقال آن به صورت موروثی به فرزندان اقشار ضعیف است.
مشکلی به نام ترک تحصیل
رقم ترک تحصیل دانشآموزان در روستاها و شهرهای کوچک و مناطق حاشیه شهرهای بزرگ بسیار بیشتر از مناطق شهری است که طبقات مرفهتر و باسوادتر در آنجا زندگی میکنند. مهم نیست که طرفدار چه نوع مدل توسعه باشیم. مثلا توسعه سیاسی را مقدم بدانیم یا توسعه اقتصادی را در اولویت قرار دهیم یا از توسعه همهجانبه دفاع کنیم. یک نکته بدیهی است، با این نیروی انسانی آموزش ندیده و خام نمیتوان به توسعه پایدار دست یافت. «شاخصهای توسعه انسانی» که همهساله از سوی سازمان ملل متحد برای تک تک کشورهای دنیا محاسبه و اعلام میشود، سه حوزه سلامت (امید به زندگی هنگام تولد)، آموزش (میانگین تعداد سالهای تحصیل شهروندان) و درآمد (درآمد سرانه کشور) را در بر میگیرد. در آبانماه سال 90، دفتر برنامه توسعه سازمان ملل متحد (UNDP)، گزارش توسعه انسانی سال 2011 را منتشر کرد. بر اساس این گزارش، ایران بین 187 کشور رتبهبندی شده در این گزارش، از نظر شاخص توسعه انسانی
(Human Development Index) رتبه 88 جهان و رتبه هشتم خاورمیانه و شمال آفریقا را کسب کرده است. شاید یافتن راهی برای غلبه بر بیسوادی و کمسوادی مهمترین اولویت جامعه ما است. /پایان پیام