مجید یوسفی؛ خبرگزاری دانا، گروه سبک زندگی
«یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم»
اندیشمندی بزرگی گفته بود: «ریشه همه بدبختی های بشر زیر سر خوشبختی های اوست».
با اقتباس از این جمله باید گفت: همه ذلت های بشر زیر سر عزت طلبی های اوست! زیرا تصور می کند عزت و اعتماد به نفس را باید بیرون از خودش جستجو کند و این جستجوی بیهوده است که انسان را به ذلت و خواری می کشاند.
تاکنون هزاران کتاب و مقاله و پژوهش درباره عزت نفس و راهکارهای کسب آن نوشته شده است و ده ها مکتب و رویکرد فلسفی و جامعه شناختی و روان شناختی در باب خاستگاه عزت نفس و چگونگی کسب و پرورش آن سخن گفته اند. این موضوع که چگونه می توان اعتماد به نفس را تقویت کرد و چه روش هایی برای تقویت آن وجود دارد، در طول تاریخ یکی از موضوعات مهم حوزه روان شناسی و تعلیم و تربیت و حتی فلسفه بوده است.
با نگاه کلی به این آثار می توان دو دیدگاه به کلی متضاد را در این زمینه شناسایی کرد: اول، دیدگاهی که بنیاد و جان مایه عزت نفس را برخاسته از آنچه انسان بالذاته هست می پندارد و دوم، دیدگاهی که عزت نفس را بر مبنای آنچه انسان دارد تصور می کند. انتخاب هر یک از این دیدگاه ها نوع نگاه ما را به انسان و چگونگی تعلیم و تربیت او تعیین می کند. کسانی که عزت نفس را ساخته آنچه در بیرون هست میدانند، همواره در انتظار دریافت تاییدیه از جانب دیگران به سر میبرند و آنچه از خود تصور می کنند، مجموعه داشته هایی است که از بیرون از وجود خویش به دست آورده اند؛ به گونهای که هر چقدر این داشته ها بیش تر می شود حس اعتماد به نفس آنها و قدرت و اعتبار آنها نیز افزایش می یابد. اما کسانی که عزت نفس را نه در آنچه دارند بلکه در آنچه هستند می جویند، تصویری که از خود دارند با گروه مقابل بسیار متفاوت و حتی متضاد است. بیشتر کتاب های موجود در حوزه روانشناسیِ عزت نفس معطوف به منابع و عوامل بیرونی است و همین نگاه موجب میشود که عزتنفس به منزله یک محصول اکتسابی تلقی شود که وابسته به دیگران است. در مقابل نگاه دیگری وجود دارد که عزت نفس را فرآیندی اکتشافی تلقی میکند که برخاسته از منابع درونی است. به بیان روشن تر عزت نفس یا بر مدار داشتن پدیدار می شود یا بر مدار بودن در اینجا دو نوع بودن مد نظر است؛ بودن در خود و بودن با خود. بودن در خود موجب محدودیت و رنجش است و بودن با خود موجب عزت و آرامش. معمولاً اغلب مردم در مدار دیگری و موقعیت های بیرونی مستقرند و از این رو رنجور و مضطربند؛ عزت نفس و اعتماد به نفس در جوامع امروز مبتنی بر گفتمان «داشتن» است نه «بودن». از همین رو است که هرچقدر زمینه ها و عوامل ایجاد اعتماد به نفس بیشتر میشود، حس اعتماد به نفس کاهش می یابد. گویا همه چیز در این دیدگاه برعکس جلوه می کند.
پرسش اصلی این است که آیا عزت نفس را باید ایجاد کرد یا باید احیا کرد؟
آیا عزت نفس از درون کشف می شود یا از بیرون کسب میشود؟
آیا کودک در ابتدا فاقد اعتماد به نفس و عزت نفس است و اولیا و مربیان باید به او اعتماد به نفس و عزت نفس بدهند یا از همان آغاز واجد آنهاست و وظیفه بزرگسالان حفظ اعتماد به نفس و عزت نفس کودک است؟
به تعبیر و تایید رولومی نویسنده کتاب «در جستجوی خویشتن» ریشه بسیاری از ناخوشی ها و نگرانی های انسان امروز احساس پوچی و تهی بودن درونی است که افراد اجتماع با آن دست و پنجه نرم میکنند. دلیل این تهی بودن این است که دیگر هیچ کس برای خویش زندگی نمی کند بلکه در پی آن است که انتظارات دیگران را برآورده سازد انسان امروز در راه و جهتی که از خودش نیست گام بر می دارد و به عبارتی رهرو دیگران است یعنی آدمی است که راه و روش زندگی و خلق و خوی او در انطباق و همسانی با راه و روش و خرافه گویی دیگران شکل و جهت گرفته است و سعی نمیکند از دیگران متمایز باشد. در واقع او دست به ابداع و خلاقیت نمی زند بلکه در جهتی گام بر می دارد که با دیگران همسان باشد و گویی به گونه ای زندگی می کند که در سر خود راداری دارد که در هر موقعیتی به او می گوید دیگران چه انتظاری از وی دارند و او را در همسان گرایی با دیگران رهبری می کند. او خود را نمونه و مصداق آن کسی می داند که درباره خود گفته است من مجموعه آینه هایی هستند که انتظارات دیگران را از من نشان می دهدآن فرد که همان انسان قرن ۲۱ است از خود و تواناییهایش شناختی ندارد و هرگز در پی خودشکوفایی و بالفعل کردن استعدادهایش نیست او با عشق بیگانه است و در خلا زندگی می کند. شوپنهاور تعبیر بسیار زیبایی در تمایز بین عزت و افتخار درونی و شهرت و افتخار بیرونی دارد که میگوید شهرت و ثروت چیزی است که باید بدست بیاوریم اما عزت و افتخار چیزی است که نباید آن را از دست بدهیم. یکی از ویژگیهای واگرای تعلیم و تربیت فطری همین است بنا نیست ما فضیلتی را از بیرون کسب کنیم بلکه تلاش اصلی آن است که با سلاح تقوا و پرهیز و مراقبه نگذاریم که فضایلمان از بین برود. کودک در همان آغاز با سرمایه الهی و با آزادی و شادابی به دنیا میآید و تنها کار مربی این این است که کاری بکند که این داشتههای خدادادی او از دست نرود.
بدون تردید تلاش برای حفظ و آنچه داریم بسیار سخت تر از تلاش برای به دست آوردن آن چیزی است که نداریم آنچه داریم باید احیا و ابقا شود و آن نداریم باید ایجاد و اثبات شود اما به راستی کدام یک از این دو راه از اصالت بیشتری برخوردار است از همین رو انسان هر چقدر بیشتردر کسب قدرت و ثروت و از بیرون تلاش میکند کمتر به لذت واقعی دست می یابد هر چقدر بیشتر به خود می افزاید بیشتر احساس پوچی می کند و هرچه بیشتر از جانب دیگران حمایت و تبدیل تعیین میشود بیشتر سپری میکند این راه از بنیاد وارونه می نماید و نتیجه آن چیزی جز خفت و ذلت نیست.