به مناسبت بیستم مهرماه؛ روز بزرگداشت لسان الغیب
گروه دانش ـ احمد طبائی*: بیستم مهرماه مصادف است با سالروز بزرگداشت خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی؛ شاعر و اديب یگانه قرن هشتم. شاعری که آوازه شهرتش مرزهای جغرافیای زبان فارسی را درنوردیده و عالم گیر شده است.
چیره دست ترین غزلسرای فارسی
حافظ بیش از هر قالب دیگر شعری، شیفته و فریفته غزل بوده و این قالب شعری را در زبان فارسی به اوج رسانده است. غزل های شورانگیزش، سرشار از مضامین ژرف و اندیشه های ناب است که از او چهره ای دردمند و متفکر به نمایش می گذارد. هرچند که چند رباعی و قصیده و مثنوی نیز به وی نسبت می دهند، اما باید حافظ را «غزل مرد» ادب فارسی به شمار آورد.
زبان شعر حافظ، زبانی آراسته و پالوده است و شاعر با وسواسی بجا، واژگان شعرش را برگزیده و تنها به انتقال مفاهیم و معانی بسنده نکرده است بلکه کوشیده تا اشعارش هم از حیث محتوا و مضمون و هم از نظر بیان و آرایه های کلامی در نهایت کمال باشند. اگرچه خود نیز معترف است که لطف سخنش، موهبتی الهی است:
حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن، خداداد است
مضامین شعر حافظ
عشق و عرفان دو مقوله ای است که از تم های اصلی اشعار حافظ به شمار می آید، تا آنجا که می توان این دو کلمه را کلیدواژه های شعر او دانست. در نگاه حضرت لسان الغیب، عشق، نقطه پرگار عالم هستی است و ماهیت وجودی انسان را عشق تشکیل می دهد. به دیگر بیان، در باور حافظ، درک عالم هستی جز با ابزار عشق، میسر نیست:
آن که پر نقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در نقطه پرگار چه کرد
حافظ خود را، «اول عاشق» جهان می داند؛ عشقی که نه مایه اسارت جان که بال پرواز آن است:
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما، کافری است رنجیدن
او عشق را بزرگترین یادگاری می داند که از انسان بر جای خواهد ماند:
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوّار بماند
در شعر حافظ، عشق اولین گام است. اولین پله برای رسیدن به عرفان، پلکانی که انسان را به کشف ماهیت و رمز و راز جهان و خلق آرمانشهری زمینی می رساند:
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی از نو بباید ساخت، وز نو آدمی
هرچند که معتقد است، درک هستی و رمز و راز آن برای همگان مقدور نیست و این فیضی است که پروردگار، تنها شامل حال بندگان خاصش می کند:
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
در کنار مفاهیم متعالی چون عشق و عرفان، حافظ از جامعه و سرنوشت این جهانی انسان هم غافل نمی شود و در جای جای اشعارش در برابر ظلم و بی عدالتی فریاد بر می آورد و با سلاح شعر به مبارزه با ستمگران و زورمداران بر می خیزد:
عقاب جور گشوده ست بال بر همه شهر
کمان گوشه نشینی و تیر آهی نیست
او به حاکمان ظالم و متفرعن هشدار می دهد که از نخوت و غرور دست بردارند و فروتنی با خلق را وجهه همت خود سازند که چرخ روزگار همیشه به کام دل آنان نمی گردد:
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ
که ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود
و در مقابل به مظلومان و ستم دیدگان مژده می دهد که سختی های روزگار به پایان خواهد رسید و عمر ظلم و بیداد کوتاه خواهد بود:
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
و با رویش جوانه های امید و آزادی، سرنوشت محتوم ستمگران و مستبدان را برای ثبت در حافظه جمعی جامعه یادآور می شود:
آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شاعر شاعران جهان
جایگاه بی بدیل حافظ در نزد جهانیان نیز به خوبی شناخته شده است و بسیاری از ادیبان و شاعران و اندیشمندان غربی و شرقی در وصف این نادره همه دوران ها اظهار نظر کرده اند که از آن جمله می توان از «یوهان ولفگانگ گوته» شاعر و ادیب آلمانی، «فردریش نیچه» فیلسوف آلمانی، «ابراهیم امین الشورابی المصری» پژوهشگر عرب، «سودی بسنوی» نویسنده اهل بالکان که شرحی چهار جلدی بر دیوان حافظ نوشته است و نیز نامدارانی دیگر از شبه قاره هند و قلمرو امپراتوری عثمانی و... نام برد.
اما به راستی هیچ ادیب و شاعر و اندیشمندی چه از حیث جایگاه و مرتبه جهانی و چه از منظر میزان ارادت و علاقه به حضرت لسان الغیب، به پای گوته نمی رسد. همو که در کتاب «دیوان شرقی»اش خطاب به حافظ می نویسد:
ای حافظ
سخن تو همچون ابدیت بزرگ است زیرا آن را آغاز و انجامی نیست. کلام تو چون گنبد آسمان تنها به خود وابسته است و میان نیمه غزل تو با مطلع و مقطعش فرقی نمی توان گذاشت، چه همه آن در حد کمال است.
حافظا
دلم می خواهد از شیوه غزل سرایی تو تقلید کنم، چون تو قافیه بپردازم و غزل خویش را به ریزه کاری های گفته تو بیارایم. نخست به معنی اندیشم و آنگاه به آن لباس الفاظ زیبا بپوشانم. هیچ کلامی را دوبار در قافیه نیاورم مگر آنکه با ظاهری یکسان، معنایی جدا داشته باشد. دلم می خواهد همه این دستورها را به کار ببندم تا شعری چون تو، ای «شاعر شاعران جهان» سروده باشم.
و در پایان سروده ای زیبا از شاعر و پژوهشگر معاصر ایرانی، «ولی الله درودیان» که در غزلی زیبا، عشق و ارادت خود به خواجه شیراز را اين گونه ابراز کرده است:
این تلخ خوشگوار که پاک و مطهر است
فریاد درد ماست که خون مصور است
تا آشنای شعر تو گشتیم حافظا
گلبانگ شوق ما همه الله اکبر است
در چشمه سار شعر ترت غوطه می دهیم
دل را که از غبار کدورت مکدر است
در روشنای شعر تو دیدیم راه خویش
آفاق از چراغ صدایت منور است
شعر تو چلچراغ شب دیرپای ما
یا چشم آهوانه جادوی دلبر است؟
این طرفه بین که شعر تو چونان حدیث عشق
از هر زبان که می شنوم، نامکرر است
* دبیر گروه دانش خبرگزاری دانا