محمدحسین سیمیار، خبرگزاری دانا، گروه سلامت؛ کشور ما یک ویژگی بسیار فوق العاده دارد. ویژگی ای که این بار در تمام کتاب های داستانی و حماسی باید دنبال آن بگردی. آن ویژگی وجود قهرمانانی است که واقعیت دارند. کافی است که از شاهنامه ورق بزنی تا همین کتاب هایی هر روز به چاپ می رسند. ما در کشوری هستیم که قهرمان سازی نمی کنیم بلکه قهرمانان پروی می کنیم. قهرمانانی که ویژگی تمامیشان این است که واقعیه واقعی هستند. قهرمانان ملی و مذهبی. رستم ها و سلمان ها و همت ها و سلیمانی ها... ما قهرمانانمان در همین آب و خاک زیسته و اند و با همین مذهب رشد و نمو کرده اند. قهرمان هایی که از فضا نیامنده اند و حاصل ذهن نویسندگان نیستند.
یکی از این قهرمانان ما کسی نیست جز میر مهنا دوغابی. آری میرمهنای خودمان که در جنوب ایران و بوشهر علیه استعمارگران انگلیسی و هلندی جنگید. قهرمانی که آن زمان ها حاکمیت ایران به او در مبارزه با استعمار پشت کرد و زمینه شکست او را علی رغم تمام پیروزی ها و مقاومت هایش فراهم کرد. سال ها پیش نیز وقتی که نادر ابراهیمی می خواست از او بنویسد کسانی بودند که تمام پژوهش های تاریخی او را به گونه ای زیر سوال ببرند و یا به کار او خدشه وارد کنند. اما سرانجام برجاده های آبی سرخ توسط نادر ابراهیمی به منتشر شد. گرچه عمر نادر ابراهیمی اجازه نداد که او بقیه این اثر را بنویسد اما او توانست که راهی برای شروع شناخت یک قهرمان ملی فراهم کند و داستانی پر کشش و جذاب را به مخاطب عرضه کند. داستانی که شاهنامه ای کوچک است و جذاب. 5 جلد از این اثر منتشر شده است که در قطع های متفاوتی به چاپ رسیده اند. اخیرا این کتاب به صورت تک جلدی نیز منتشر شده است. گرچه این اثر بسیار عالی از آب در آمده اما باید در مورد روایت تاریخی آن دقت کرد و کتاب داستانی را با کتاب پژوهشی اشتباه نگرفت.
گوشه ای از کتاب را با هم می خوانیم:
برای هیچ دهانی ، فرصت فریاد نمانده است.
هلندیان ، وحشت زده می ایستند.
یک نفس ، گویی ، مرغان گرسنه ، فریاد از یاد می برند – به نخ ، آویخته از بلندای آسمان داغ جنوب.
صدف های تهی ، یاد مروارید های غلتان را زنده می کنند.
موج ها در اوج ، به تماشای حادثه منجمد می شوند.
از لوله دو تپانچه ، آتش بیرون می زند.
گره بر ابروان میرناصر می افتد.
انگار که دردی را در اعماق قلب خویش احساس می کند.
میرمهنا ، نرم ، تپانچه را به شال کمر فرو می برد.
میرناصر ، به همان نرمی ، زانو می زند.
میرناصر ، می شکند ، خم می شود ، بر خاک می افتد ، و می غلتد.
ناگهان ، فریادی عظیم و پر طنین ، صدای هماهنگ یک گروه بزرگ همخوان ، صدای رعد ، صدای توفان بر می خیزد:
- میرناصر کشته شد...
برجاده های آبی سرخ
نادر ابرهیمی
انتشارات روزبهان