در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۳۱۴۱۲۰
تاریخ انتشار: ۱۳ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۹:۲۲
معنای زندگی با تلاش مداوم و آگاهانه و از روی اختیارِ فرد برای تعالی یافتن در زندگی تلازم دارد. یکی از موارد تعالی من در این زندگی دنیایی، به میزان درک هویت من برمی گردد. یعنی بدانم هویت من وابسته به خداوند است و از او هستیم. اعتقاد به ربوبیت خداوند در نسبت آن با فرد، می تواند معنای عمیقی به فرد بدهد.

حمیدرضا آیت اللهی نوشت:  در بخش اول دیدگاههای عمده معنای زندگی (همچون خدامحوری، روح محوری، طبیعت گرایی، ذهن گرایی و عینی گرایی) به همراه پشتوانه های استدلالی شان و همچنین نقدهایشان از دیدگاههای رقیب نشان داده شد. در این بخش، با ارزیابی نقاط قوت و ضعف این دیدگاهها، نشان داده می شود که یک نظریه فراگیر برای معنای زندگی چه ویژگی هایی را باید داشته باشد.

از آنجا که زنده به موجودی گفته می شود که هم تحرّک داشته باشد و هم ادراک، پس میزان تحرک و آگاهی هر فرد در تحقق زنده بودن آن موثر است درنتیجه در معنادارتر شده زندگی او می تواند موثر باشد. اما معنای زندگی گذشته از دربرداشتن فعالیت و آگاهی، مساله ای است که در آن «فرد» درگیر است و این معنا را فرد در خودش جستجو می کند. پس معنای زندگی ویژگی دیگری دارد به نام «برای فرد بودن». چون معنای زندگی برای هر فرد انسانی در درون خودش محقق می شود لذا معنای زندگی با خودآگاهی نیز ملازم است. همانگونه که در بسیاری نمونه های پرسش از معنای زندگی و جستجوگری در این زمینه می بینیم فرد بدنبال رسیدن به یک آگاهی عمیق از کل زندگی اش است. کسانی که احساس بی معنایی و پوچی در زندگی می کنند در یک نزاع فکری باخود هستند که چون به درک و وقوفی از معنای زندگی نرسیده اند پوچی را ترجیح داده اند.

فرد بدنبال رسیدن به یک آگاهی عمیق از کل زندگی اش است.

 

لذا پاسخ به پرسش از معنای زندگی باید به دغدغه های فردی یک شخص پاسخ بگوید و درگیری های وجودی او را در نظر داشته باشد. این همان است که در معنای زندگی توسط اگزیستانسیالیستها به جدیت مطرح می شود و به همین علت شخصی مثل فرانکل مورد توجه بسیاری از کسانی که بدنبال معنای زندگی هستند قرار گرفته است. تاکید طبیعت گرایان ذهن گرا یا سوبژکتیویست بر آن که امور عینی با خود فردی درگیر نیست نکته مهمی است که اگر معنای زندگی را به اینگونه که گفته شد مورد توجه قرار دهیم درگیری فردی اهمیت پیدا می کند و این مساله ای که ذهن گرایان در معنای زندگی مورد توجه قرار داده اند لحاظ خواهد شد.

اما صرف دغدغه فردی و درگیری وجودی، فقط نشان از نیاز به معنای زندگی است و نمی تواند معنایی را برای زندگی برسازد. سرگشتگی فرد باید با معنایی پاسخ پیدا کند. به همین جهت نمی توان بدون عینی گرایی به پاسخی در این زمینه رسید چرا که هرگونه پاسخِ یک ذهنی گرا که دلبخواهی خود اوست چون نمی تواند آن چنان گزافی باشد که نامعقول باشد پس باید وجه معقولیتی برای آن در نظر داشت که منطق اتخاذ آن معنا را نشان دهد. این معقولیت و منطق، ناگزیر ما را به یک امر عینی ارجاع می دهد که وجه انتخاب آن معنای فردی برای یک ذهن گرا خواهد بود. عملا هم دیده شده است انواع معناهایی که ذهن گرایان برساخته اند پس از تجزیه و تحلیل، نهایتا یک امر عینیِ نه چندان مشهودی را پیش فرض خود دارد. پس باید علی رغم احترام به توجه ذهنی گرایان به دغدغه های فردی، امری عینی را از هر نوع در پاسخ به این پرسش مورد توجه قرار داد تا محور معنای زندگی گردد.

معنا زمانی به وجود می‌آید که جاذبه ذهنی با جذابیت عینی روبرو ‌شود.

 

موارد عینی متعددی برای معنای زندگی برشمرده شده است ولی در تعبیر آنها باید دقت داشت که به گونه ای مطرح شود که نسبت آن با خود فرد مشخص باشد. دیدگاه ترکیبی سوزان وولف این مساله را به خوبی مطرح کرده است: «معنا زمانی به وجود می‌آید که جاذبه ذهنی با جذابیت عینی روبرو ‌شود» (Wolf 2015, 112; qtd. In Metz, 2022.). مثلا اگر اخلاق را به عنوان ارزش عینی که معنای زندگی را نشان می دهد نشان دهیم باید بیاد داشته باشیم ارزش های اخلاقی مثل سخاوت، درستی، مهربانی و غیره به خودی خود امری کلی هستند و بدون ارتباط با انسان. اما اگر بگوییم تحقق هریک از این صفات توسط فرد در معناداری زندگی موثر است در آن صورت این خود فرد هست که دارای معنای زندگی می گردد. پس صفات اخلاقی از حیث ارزش های عینی و عام بودنشان به معنای زندگی ارتباطی پیدا نمی کنند بلکه از حیث محقق ساختنشان توسط فرد با فعالیتش است که زندگی او را معنادار می کنند.

ارزشهای عینی در معنای زندگی ازحیث تعلقشان به فرد می توانند معنابخش باشند و نه از لحاظ خودشان.

 

ارزش های عینیِ دیگر غیر از اخلاق، مثل زیبایی و جستجوگری، که برخی فیلسوفانِ معنای زندگی به عنوان عینیت هایی برای معنای زندگی نشان داده اند نیز دارای چنین وضعی هستند. خود زیبایی معنای زندگی نمی دهد بلکه محقق ساختن آن توسط هنرمند باعث می شود که هنرمند معنایی برای زندگی اش داشته باشد. پس «ارزشهای عینی در معنای زندگی ازحیث تعلقشان به فرد می توانند معنابخش باشند و نه از لحاظ خودشان»

نقش عمل در معنای زندگی

نکته دیگری که در معنای زندگی باید لحاظ کرد این است که فرد برای محقق ساختن یک ارزش عینی باید دست به فعالیتی و عملی بزند. پس فعالیت و عمل یک رکن اساسی از معنای زندگی است.  بدون عمل معنایی را نمی توان برای زندگی برساخت.

فعالیت و عمل یک رکن اساسی از معنای زندگی است. 

 

همانگونه که گفته شد یکی از عناصر اصلی خود زندگی عمل و فعالیت است. او با محقق ساختن یک ارزش عینی با فعالیت و عملش برای زندگی اش معنا می سازد. در نتیجه لازمه هرگونه معناداری برای زندگی در تکاپوی عملی بودن است و در حین این فعالیت است که فرد معناداری را درک می کند.

مثلا اگر بخواهیم خلاقیتی عینی را که پیکاسو با نقاشی اش محقق کرده است (مثالِ استاندارد عینی گرایان) در معناداری زندگی او تجزیه و تحلیل کنیم باید فعالیت او را محور بدانیم. فرض کنید پیکاسو با یک نقاشی و خلق امری زیبا معنای زندگی را بدست آورده باشد. اگر پس از اتمام و عرضه این تابلو چند سال اصلا دست به نقاشی نزند آیا در آن سالها بازهم معنایی برای زندگی اش خواهد داشت. درست است که شهرتش نوعی معنا به زندگی او می دهد ولی ارزش عینی زیبایی که به زندگی او معنا می دهد بسیار بالاتر و متفاوت با معنای اندکی است که شهرتش و تحسین مردم به او می دهد. پس افرادی مانند پیکاسو و مادر ترزا باید همواره در راه تحقق آن ایده عینی (مثل خلاقیت و اخلاقیت) باشند تا زندگی شان همواره معنا داشته باشد و در یک مقطع فقط از آن بهره نبرد. در نتیجه معنای زندگی در اثر تحول دائمی زندگی است و با جوشش زندگی آمیخته است.

معنای زندگی در اثر تحول دائمی زندگی است و با جوشش زندگی آمیخته است.

 

نقش اختیار در معنای زندگی

حیوان معنای اندکی از زندگی اش دارد ولی انسان هرچه افعال اختیاری (همان که تنها آنها می توانند به انسان مستند شود درحالی که افعال غیر اختیاری چندان استنادی به انسان ندارد) بیشتری داشته باشد دارای هویتی فربه تر می شود همانند علم، تحقق افعال اخلاقی، تعامل محبت آمیز با دیگر انسانها و غیره که با تحقق هر یک در هر زمان باعث افزوده شدن هویت انسان و اغلب باعث تعالی انسان می شود.

افعالی که از روی اختیار و با انتخاب فرد اتفاق می افتد نقش سازنده ای در معنای زندگی خواهد داشت.

 

پس اگر فعالیت و عمل فرد یکی از ارکان اصلی معنای زندگی باشد، در آن صورت فعالیتهای جبری یا اعمال جبری که از یک فرد سر می زند نمی تواند نقشی در معنای زندگی داشته باشد. بلکه فقط افعالی که از روی اختیار و با انتخاب فرد اتفاق می افتد نقش سازنده ای در معنای زندگی خواهد داشت. اختیار همان است که کاتینگهام یکی از مبانی چهارگانه معنای زندگی می داند (علیزمانی، دریانی اصل، 1389، 108-97). پس فعالیت و فعالیت اختیاری فرد را عنصر مقوم معنای زندگی باید دانست.

فعالیت اختیاری فرد را عنصر مقوم معنای زندگی باید دانست.

 

تبیینی فراگیرتر برای امر عینی

حال ببینیم آیا نمی توانیم تمامی آن ارزشهای عینی (مثل خوب بودن، خلاق بودن، جستجوگر بودن) را در یک مقوله عام تری بگنجانیم؟ بنظر من همه این ارزشها نوعی «تعالی» را به منصّه ظهور در می آورد. چون آن تعالی یا ارزش عینی در نسبت با فرد درنظر گرفته می شود پس بهتر آن است که بگوییم مهم ترین عینیتی که ارزش معنای زندگی شدن دارد «تعالی یافتن خود انسانی» است. در این عبارت همه آن ارزشهای عینی نه از جهت خودشان که اموری انتزاعی هستند بلکه از جهت انتسابشان به فرد انسانی مورد توجه قرار گرفته است تا بتواند عنصر اصلی تشکیل دهنده معنای زندگانی باشد.

 مهم ترین عینیتی که ارزش معنای زندگی شدن دارد «تعالی یافتن خود انسانی» است.

 

تعالی فرد هم ناظر به امری فراگیر و کلی است و هم ناظر به انتسابش به فرد. امری عینی که در درون فرد اتفاق می افتد و مستقل از او نیست. لذا بنظر می رسد با این معیار، هم مساله ذهن گرایان که توجه به دغدغه های فردی در معنای زندگانی است پاسخ داده شده است و هم مساله عینی گرایان در تعیین ملاکهای عام و مقبول عموم برای معنای زندگی جواب یافته است تا در تکثر گرایی و نسبی گرایی ذهن گرایان دچار نشویم و امورجعلی بدون داشتن توجیه لازم مبنای معنای زندگی قرار نگیرند.

همانگونه که در تشریح معنای زنده گفته شد آگاهانه بودن نیز یکی از عناصر اصلی زنده بودن و در نتیجه معنای زندگی خواهد بود.

از مجموع مطالب فوق تا کنون بر می آید که «معنای زندگی با تلاش مداوم و آگاهانه و از روی اختیارِ فرد برای تعالی یافتن در زندگی تلازم دارد».

معنای زندگی با تلاش مداوم و آگاهانه و از روی اختیارِ فرد برای تعالی یافتن در زندگی تلازم دارد.

 

بدیهی است تعالی به تغییراتی که در نفس انسان حاصل می شود مربوط است لذا اگر کسی ثروتی اندوخت و آن را زیاد کرد این ثروت نمی تواند نقشی در نفس او داشته باشد. بله اگر ثروت باعث پشتوانه قدرتی او بشود آن قدرت یک تغییر است ولی تعالی ناظر به تغییر های رشد یابنده ارتقائی است و نه صرف قدرت یا ثروت یا شهرت و غیره. لذا تعالی می تواند به اموری مثل جستجوگری، خلاقیت، راست کرداری و خداگروی ناظر باشد.

تعالی به تغییراتی که در نفس انسان حاصل می شود مربوط است.

 

از طرف دیگر تعالی نیز می تواند درجات مختلفی داشته باشد از تعالی اندک تا برترین تعالی. یا تعالی کوتاه مدت و تعالی مداوم دراز مدت و پابرجا.

آنچه در تحلیل معنای زندگی گفته شد شروط لازم معنای زندگی بود. حال ببینیم آیا این ها شروط کافی هم هستند؟

دیده می شود افراد بسیاری که فعالیت اختیاری و آگاهانه دارند و سعی می کنند به نوعی درجهت تعالی خود عمل کنند هنوز از بی معنایی زندگی رنج می برند.

تعالی نیز می تواند درجات مختلفی داشته باشد از تعالی اندک تا برترین تعالی. یا تعالی کوتاه مدت و تعالی مداوم دراز مدت و پابرجا.

 

با تجزیه و تحلیل زندگی برخی از این افراد کمبودهایی دیده می شود که تلاشهای آنها را برای داشتن معنای زندگی نافرجام می کند. برخی از این کمبودها را می توان از اینگونه موارد دانست:

1- احساس تنهایی: وقتی افرادی علی رغم تلاش برای تعالی فردی، می بینند در روابطشان با دیگران صرف منافع شخصی هرفرد مبنای رابطه انسانها شده است و در صورت برطرف شدن نیازهای افراد از یکدیگر، دیگر بهانه ای برای ارتباط انسانی وجود ندارد، در آن صورت اغلب اوقات که دیگران بهانه ای برای ارتباط ها ندارند فرد را رها کرده و در نتیجه او در یک تنهایی گرفتار می شود. احساس تنهایی بیماریِ اغلب افرادی است که در جوامع مدرن زندگی می کنند. بیش از 60 درصد انگلیسی ها به نوعی احساس تنهایی می کنند و به همین جهت برای کشورهایی مثل انگلستان و ژاپن وزیر تنهایی منصوب شده است. منشا بیشترین پوچی ها همین تنهایی است.

منشا بیشترین پوچی ها همین تنهایی است.

 

این تنهایی وقتی عمیق تر می شود که فرد احساس کند او خودش باید برای زندگی اش فکر کند و هدفگذاری زندگی اش را خودش داشته باشد و چون ناخواسته پا به این عالم گذاشته است معلوم نیست چه ارتباطی با عالم دارد و نقش او در جهان چیست. این تنهایی و بی ارتباطی وقتی بیشتر خود را نشان می دهد که درباره مرگ خودش فکر کند و تمامی تلاشهایش را با مرگ فروریخته ببیند.
2- احساس بی پشتیبانی و مورد توجه نبودن مداوم: دنیای مدرن و مدرنیته، اومانیسم را پایه و اساس تفکر خود قرار داده است و خود بنیادی را شاخصه اصلی زندگی در دنیا قرار داده است. اما لازمه  این استقلال و خود اتکائی ظاهری، احساسی است مبنی بر بی پشتیبانی در مسیر زندگی یا داشتن  پشتیبانهای مصنوعی که فقط برای جلوگیری از ناهنجاری های اجتماعی بکار می آید. لذا دنیای مدرن نمی تواند اطمینان و پشتگرمی مداوم را به بشر امروزه بدهد.

دنیای مدرن و مدرنیته، اومانیسم را پایه و اساس تفکر خود قرار داده است.

 

3- مورد توجه نبودن فعالیتهای فرد: مطابق دیدگاه طبیعت گرایان عینی، زندگی در تحقق یک امر عینی (و به تعبیر ما تعالی فرد) معنا پیدا می کند. اما بیشتر اوقات این فعالیت فرد برای تحقق ارزش عینی مورد توجه هیچکس قرار نمی گیرد و اصلا به حساب نمی آید.

دنیای مدرن نمی تواند اطمینان و پشتگرمی مداوم را به بشر امروزه بدهد.

 

هزاران هزار انسانی که با کارهای ریز و درشتشان در جهت تحقق ارزش های مختلف عینی تلاش می کنند وقتی معناداری را بیشتر احساس می کنند که بدانند این فعالیتهایشان مورد توجه مداوم است و تک تک آنها ثبت و ضبط می شود و چیزی از آنها مورد بی توجهی قرار نمی گیرد.
4- مهم نبودن در نظر دیگری یا دیگران: وقتی انسانها احساس پوچی می کنند که اهمیتی برای زندگی شان نیابند. اهمیت داشتن و مهم بودن فرد برای دیگران ملازم معنای زندگی است. اما اغلب افراد در دنیای مدرن فقط از لحاظ نفعی که به دیگران می رسانند اهمیت می یابند و اگر ناتوان از این نفع باشند دیگران هیچ اهمیتی به آنها نمی دهند. کسی که برای دیگران اهمیت داشته باشد مخصوصا اگر این اهمیت بخاطر منافع دوجانبه نباشد بیشترین انگیزه های تلاش و زندگی را خواهد داشت.

وقتی انسانها احساس پوچی می کنند که اهمیتی برای زندگی شان نیابند.

 

5- بهره نداشتن از محبوب بودن نزد دیگری: اگر کسی احساس کند که کسی یا کسانی هستند که در صورت سلامت نفسش و تعالی بخشیدن به خودش به او عشق می ورزند گرمی و شوق زندگی روح و جان او را صفا می دهد و در این محبوب بودن معناهای عمیق زندگی را می یابد.
6- نداشتن دلبستگی تام به کسی و نداشتن امکان ابراز مداوم این وابستگی: دلبستگی های انسان به او شور حرکت می دهد و دل او را گرم می گرداند. اگر انسان در زندگی دلبستگی نداشته باشد انگیزه مندی چندانی نخواهد داشت. البته دلبستگی هایی که که کوتاه مدت باشد یا پس از مدتی به بی تفاوتی منجر شود می تواند معنایی جزئی در مقطعی از زندگی بدهد.

دلبستگی که بخواهد در کل زندگی انسان جریان داشته باشد باید امکان فراگیری برای کل زندگی انسان را داشته باشد.

 

دلبستگی که بخواهد در کل زندگی انسان جریان داشته باشد باید امکان فراگیری برای کل زندگی انسان را داشته باشد یعنی داشتن عُلقه ای نهایی برای کل زندگی.

موارد ششگانه فوق و برخی موارد دیگر عناوینی هستند که معمولا نقش جدی در بی معنایی زندگی داشته اند و اگر کسی از این عوامل بی معنایی بدور باشد در آن صورت زندگی برای او معنایی عمیق پیدا خوهد کرد. پس در معناداری زندگی بدور بودن از کمبودهای فوق اهمیت دارد.

نقش خداوند در معناداری زندگی

دیدگاهی که خداوند را محور معنای زندگی می داند بیشتر بر هدف از خلقت مبتنی است و حرکت در جهت هدف خداوند از خلقت را معنای واقعی زندگی انسان می داند. این دیدگاه با مشکلاتی روبروست. مهم ترین مساله این است که معنای زندگی امری است که مربوط به شخص انسان است و هدف از خلقت هرچه که باشد امری جدای از انسان. معنای زندگی باید کاملا مرتبط با خود زندگی و خود شخص باشد و اگر بخواهد به امر دیگری ارتباط پیدا کند باید بطور دقیق نشان دهد که خود فرد نسبتش با آن امر چیست تا معنای زندگی برایش مفهوم یابد.

دیدگاهی که خداوند را محور معنای زندگی می داند بیشتر بر هدف از خلقت مبتنی است و حرکت در جهت هدف خداوند از خلقت را معنای واقعی زندگی انسان می داند.

 

اینگونه ارتباط دادن بین معنای زندگی و خداوند حتی به عنوان امری بی نهایت یا اهمیت نهایی، نقش خداوند را امری جدای از انسان می گرداند و در نتیجه خود فرد را در گیر نمی کند. موضوع هدف خداوند از خلقت انسان موضوع مهم دیگری است که در مقوله دیگری غیر از معنای زندگی قرار می گیرد مقوله ای که می توان پس از تعیین شاخصه های هریک از معنای زندگی و هدف از خلقت، ارتباط آنها را با هم توضیح داد.

حال اگر کسی که فعالیت آگاهانه و از روی اختیار برای تعالی خویش انجام می دهد درباره خویش به این آگاهی برسد که او مخلوقِ هر لحظه خداوندی قادر است که به لحظه لحظه زندگی او علم دارد و همواره تحت اشراف اوست و فقط اعمال ظاهری او در چتر علم خداوند نیست بلکه هرگونه تفکر و تصمیم باطنی او نیز نمی تواند خارج از محدوده آگاهی او باشد، بداند او هویت کاملا تعلقی به خداوند دارد و نه تنها تنها نیست، بلکه همواره خداوند دلسوز اوست و دغدغه های فردی او را می داند و از سردرگمی های او اطلاع دارد و پشتیبانی مداوم برای اوست و چون وابستگی تام به خداوند دارد محبوب خداوند است و تمامی فعالیتهایش مورد توجه خداوند است و توسط او ثبت می گردد و چیزی از هر ذره ای از افعالش گم نمی شود در این صورت معنای زندگی، بسیار بیش از تحقق یک ارزش عینی خشک برای او خواهد بود و به یکباره معناهای عمیقی در زندگی می یابد. اگر بداند خود فرد به تنهایی مورد توجه خداوند است و چون مملوک اوست و وابستگی تعلقی به خداوند دارد خداوند خود را موظف دانسته است که به صورتهای گوناگون او را تحت رحمت خود قرار دهد. انواع قوانین طبیعت را بگونه ای تنظیم کرده و بطور مداوم بر بقای آنها ادامه می دهد که انواع نیازهای فرد را برطرف کند و از او محافظت نماید. بداند که چون سرنوشت او برای خداوند اهمیت دارد نه تنها تدبیر زندگی مادی او که برای رشد و تعالی او دلسوزانه برنامه ارائه می دهد. بداند در موقعیتهای خاص زندگی اش وقتی با مشکلات یا موانعی روبرو می شود خداوند درد دل او را می شنود و با انواع رحمت های غیر مادی موانع رشد و تعالی خاص را برای او بر می دارد و این نوعی عنایت خاص به خود اوست که علاوه بر رحمت عام خداوند است در آن صورت نگرانی هایش چنان کاهش می یابد که نشاط فعالیت برای او چند برابر خواهد شد. اگر خداوند را از این حیث در معنای زندگی مورد توجه قراردهیم بسیاری از کمبودهایی که گفته شد برطرف خواهد گردید. دو فرد را باهم مقایسه کنید که یکی به این خدا اعتقاد نداشته باشد و دیگری با این نوع تبیینی که از خداوند شد باورهای مبنایی زندگی اش را برسازد، یقینا آرامش و اطمینانی که دومی در معنای زندگی اش دارا خواهد بود بسیار بیشتر از غیر معتقد خواهد بود.

زندگی ما وقتی معنادار است که نسبت خودمان را با انسانهای دیگر، طبیعت، موجودات دیگر درک کنیم.

 

زندگی ما وقتی معنادار است که نسبت خودمان را با انسانهای دیگر، طبیعت، موجودات دیگر درک کنیم. ابتدا باید درک کنیم که ما نسبت به انسانهای دیگر هیچ رابطه تعلقی نداریم و نسبت ما با آنها استقلالی است لذا نباید هیچگونه تعهدی نسبت به آنها در خودمان احساس کنیم. پس از نفی هرگونه رابطه وابستگی به دیگر موجودات، باید درک کنیم تنها وابستگی ما به خداوند با خصوصیات ذکر شده است و هرگونه نسبتی که با دیگران داریم باید تحت لوای وابستگی ما به خداوند معنا یابد. درک مداوم این رابطه وابستگی، تجلی بخشِ هویت واقعی انسان است. درک این که هریک از ما فعل مداوم خداوند و هرگونه تغییر و تحولی که می یابیم نهایتا از او ناشی شده است. بدانیم همانگونه که خداوند دریای بی پایان علم و قدرت است، دریای نامحدود رحمت است. او این رحمت را نه تنها برای ما که بر هرموجود دیگری نیز گسترانیده است.

پس این «ربوبیّت» (یا مالک مدبر بودنِ) خداوند برای خود فرد است که می تواند معنا به زندگی او ببخشد. وقتی فرد خداوند را به عنوان «ربّی» یا «مالکِ مدبّرِ شخص من» می داند و به این وسیله با او ارتباط می گیرد در آن صورت می تواند معناداری را که دغدغه فردی اوست درک کند.

ربوبیّت» (یا مالک مدبر بودنِ) خداوند برای خود فرد است که می تواند معنا به زندگی او ببخشد.

 

ربّی در معناداری نقشی را دارد که ربّ العالمین این نقش را ندارد. در نتیجه یکی از موارد تعالی من در این زندگی دنیایی ام (بر اساس تبیینی که از انسان نمودیم) به میزان درک هویت من برمی گردد. یعنی بدانم هویت من وابسته به خداوند است و از او هستیم.

اما از آنجا که من را مختار آفریده است باید بدانم متناسب با اختیار من رحمت خاص دیگری نیز باید داشته باشد تا باعث برکشیدن آنها که از روی اختیار به او دلبسته اند باشد (رحیمیت). پس زندگیِ آن شخصی معنادارتر است که ضمن درکِ نسبتش با خداوند و  نسبت خداوند با عالم به ساختن هویت متعالی تر خود دست بزند.

یکی از موارد تعالی من در این زندگی دنیایی ام به میزان درک هویت من برمی گردد. یعنی بدانم هویت من وابسته به خداوند است و از او هستیم.

 

همانگونه که قبلا نیز گفته شد اگر خداوند را به عنوان عالم مطلق، قادر مطلق، خیرخواه مطلق و حتی عاشق بندگانش در نظر بگیریم دغدغه فرد را با این کلان روایت ها پاسخ نداده ایم. اگر از هدف خداوند از خلقت موجودات سخن بگوییم مشکل معنای زندگی را حل نخواهیم کرد.

اگر از هدف خداوند از خلقت موجودات سخن بگوییم مشکل معنای زندگی را حل نخواهیم کرد.

 

اما اعتقاد به ربوبیت خداوند در نسبت آن با فرد، می تواند معنای عمیق و دلگرم کننده و آرام بخش به فرد بدهد. بسیاری از آنها که از خداوند برای معنای زندگی استفاده کرده اند به این تفاوت مهم توجه نکرده اند.

اعتقاد به ربوبیت خداوند در نسبت آن با فرد، می تواند معنای عمیق و دلگرم کننده و آرام بخش به فرد بدهد.

 

اما این همه نافی آن نیست که انسانها هریک فراخور حال خود رشدها و تعالی هایی در زندگی داشته باشند که به همان نسبت هویت شان را متعالی تر می کند و همین باعث می شود که به نوعی معنا در زندگی دست پیدا کنند. لذا زندگی اخلاقی بدون درک رابطه انسان با خدا، هم می تواند بگونه ای باعث تعالی انسان شود و در نتیجه معنایی به زندگی ببخشد. محبت ورزیدن به دیگران، مبارزه با ظلم، یافتن حقایق علمی درباره عالم، متجلی ساختن یک اثر هنری حتی در سطح نازل تر بدست آوردن شهرت، داشتن امکانات مالی بیشتر می تواند تا حدی به زندگی معنا بدهد. گرچه برخی مقطعی هستند و برخی عمیق تر هستند.

از آنجا که یکی دیگر از شرایط زندگی معنادار درک نسبت خود با خداوند است پس کار خیری که تحت این معرفت انجام شود درجه تعالی بخشی بیشتری خواهد داشت. گرچه اگر بدون درک رابطه انسان با خداوند باشد بازهم در تعالی انسانی نقش خواهد داشت، ولی اولی بسیار تعالی بخش تر است. در نتیجه زندگی که تحت شرایط اولی باشد بسیار معنادارتر خواهد بود.

در بخش بعد، دیدگاه جامع و جدید نویسنده ارائه خواهد شد و دلایل ترجیح این دیدگاه بر دیدگاههای رقیب نشان داده خواهد شد.

منابع:

علیزمانی، امیرعباس؛ دریانی اصل، مریم (1389) «معنای زندگی از دیدگاه جان کاتینگهام» الهیات تطبیقی، سال اول شماره اول، بهار 1389، 108-97

Mintoff, J., 2008, “Transcending Absurdity”, Ratio, 21: 64–84. qtd. In Metz, 2022.

Wolf, S., 2010, Meaning in Life and Why It Matters, Princeton: Princeton University Press. qtd. In Metz, 2022.

این مقاله با عنوان «تبیین دیدگاههای عمده درباره معنای زندگی از نظر تدئوس متز و ارزیابی آنها و ارائه نظریه ای جدید درباره زندگی معنادار»، خرداد 1401 در فصلنامه جستارهای فلسفه دین منتشر شده است.

ادامه دارد

ارسال نظر